...Live inside of Mine


پست شده در Thursday, 25 Farvardin 1401
views : ۲۶۰
Publish at : 03:58
Follow Me

ناتائیل عزیزم...

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

حس میکنم این متن قلبمو لمس کرد.. کم پیش میاد همچین چیزی ببینم

که انقدر به عمق وجودم نفوذ کنه...

 

ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم میخواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.

ناتانائیل، هر آفریدهای نشانۀ خداوند است اما هیچ آفریدهای نشاندهندە ی او نیست.

همین که  آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار باز میگرداند.

خدا در همه جا هست؛ در هرجا که به تصور درآید، و "نایافتنی" است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری میرود که خود به دست دارد. هرجا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که میگذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش "عظمت" در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه میکنی.

ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را میسوزاند اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می اورد و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سختتر از برخی جانهای دیگر سوخته است.

نیکوترین اندرز من، این است:  تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن.

آه! چه میشد اگر میتوانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هرچه بیشتر به آسمان نیلگونی مانند شوند که بدان مینگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.

ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار میکشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمیخاست. زمین از خشکی ترک بر میداشت؛ گویی میخواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیدهام که در انتظار سپیدهدم میلرزید. ستاره ها یک یک، رنگ میباختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.

ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید، باش و جز آنچه به سویت می آید، آرزو مکن.بدانکه در لحظه لحظۀ روز میتوانی خدا را به تمامی در تملک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه ؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار میآید؟

ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.

به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرو میرد و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده میشود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حّتی نمیدانی که از آن میان کدامین را دوستتر داری و این را در نمییابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.

برای من "خواندن" اینکه شنهای ساحل نرم است، بس نیست؛ میخواهم که پاهای برهنهام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.

هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیدهام که بیدرنگ نخواسته باشم تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گسترۀ تو دل انگیز است!

"مائده های زمینی"

آندره ژید

Notes ۲
پست شده در Thursday, 25 Farvardin 1401
views : ۲۶۰
Publish at : 03:58
Follow Me

ناتائیل عزیزم...

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
ناتائیل عزیزم...

حس میکنم این متن قلبمو لمس کرد.. کم پیش میاد همچین چیزی ببینم

که انقدر به عمق وجودم نفوذ کنه...

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم میخواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.

ناتانائیل، هر آفریدهای نشانۀ خداوند است اما هیچ آفریدهای نشاندهندە ی او نیست.

همین که  آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار باز میگرداند.

خدا در همه جا هست؛ در هرجا که به تصور درآید، و "نایافتنی" است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری میرود که خود به دست دارد. هرجا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که میگذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش "عظمت" در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه میکنی.

ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را میسوزاند اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می اورد و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سختتر از برخی جانهای دیگر سوخته است.

نیکوترین اندرز من، این است:  تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن.

آه! چه میشد اگر میتوانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هرچه بیشتر به آسمان نیلگونی مانند شوند که بدان مینگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.

ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار میکشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمیخاست. زمین از خشکی ترک بر میداشت؛ گویی میخواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیدهام که در انتظار سپیدهدم میلرزید. ستاره ها یک یک، رنگ میباختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.

ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید، باش و جز آنچه به سویت می آید، آرزو مکن.بدانکه در لحظه لحظۀ روز میتوانی خدا را به تمامی در تملک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه ؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار میآید؟

ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.

به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرو میرد و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده میشود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حّتی نمیدانی که از آن میان کدامین را دوستتر داری و این را در نمییابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.

برای من "خواندن" اینکه شنهای ساحل نرم است، بس نیست؛ میخواهم که پاهای برهنهام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.

هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیدهام که بیدرنگ نخواسته باشم تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گسترۀ تو دل انگیز است!

"مائده های زمینی"

آندره ژید

Notes ۲
ناتائیل عزیزم...

ناتائیل عزیزم...

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
ناتائیل عزیزم...

حس میکنم این متن قلبمو لمس کرد.. کم پیش میاد همچین چیزی ببینم

که انقدر به عمق وجودم نفوذ کنه...

 

ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم میخواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.

ناتانائیل، هر آفریدهای نشانۀ خداوند است اما هیچ آفریدهای نشاندهندە ی او نیست.

همین که  آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار باز میگرداند.

خدا در همه جا هست؛ در هرجا که به تصور درآید، و "نایافتنی" است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری میرود که خود به دست دارد. هرجا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که میگذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش "عظمت" در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه میکنی.

ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را میسوزاند اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می اورد و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سختتر از برخی جانهای دیگر سوخته است.

نیکوترین اندرز من، این است:  تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن.

آه! چه میشد اگر میتوانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هرچه بیشتر به آسمان نیلگونی مانند شوند که بدان مینگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.

ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار میکشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمیخاست. زمین از خشکی ترک بر میداشت؛ گویی میخواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیدهام که در انتظار سپیدهدم میلرزید. ستاره ها یک یک، رنگ میباختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.

ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید، باش و جز آنچه به سویت می آید، آرزو مکن.بدانکه در لحظه لحظۀ روز میتوانی خدا را به تمامی در تملک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه ؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار میآید؟

ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.

به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرو میرد و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده میشود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حّتی نمیدانی که از آن میان کدامین را دوستتر داری و این را در نمییابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.

برای من "خواندن" اینکه شنهای ساحل نرم است، بس نیست؛ میخواهم که پاهای برهنهام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.

هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیدهام که بیدرنگ نخواسته باشم تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گسترۀ تو دل انگیز است!

"مائده های زمینی"

آندره ژید

Notes ۲
۲ عدد کامنت تا به حال ثبت شده است
  • ⚜Fira ⚜
    ⚜Fira ⚜ میگه :
    فقط خوندنش قشنگه
    ولی امتحان دادن از روش اصلا قشنگ نیست 🥲
  • 𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
    𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :) میگه :
    حق تلخی بود.. منم داشتم کتابای پیارسالمو میخوندم و با این برخورد کردم، خدای قشنگه
  • زی زی گولو  بلاسم
    زی زی گولو بلاسم میگه :
    وااای اره این نوشته خیلی قشنگه واقعا. فکر کنم جایزه ادبیاتی هم برده باشه .
    ولی خیلی قشنگه. ما این رو تو دبیرستان داشتیم و میتونم بگم یکی از بهترین روز های درس ادبیات بودش :")
  • 𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
    𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :) میگه :
    نوبل ادبیات برده:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">