شیطانی از جنس فرشتگان:)
فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟
جامعه فرشته ها؟
جامعه شیاطین؟
خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟
شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..
مهم نبود چقدر تلاش میکرد،در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو
با خودش فکر کرد
"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"
سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟
به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.
حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.
انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود
صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟
-چی؟
-دوتا دنیارو متحد کن
-نمیتونم! من ..
-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه
بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد
-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..
هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد
نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)
شیطانی از جنس فرشتگان:)
فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟
جامعه فرشته ها؟
جامعه شیاطین؟
خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟
شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..
مهم نبود چقدر تلاش میکرد،در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو
با خودش فکر کرد
"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"
سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟
به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.
حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.
انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود
صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟
-چی؟
-دوتا دنیارو متحد کن
-نمیتونم! من ..
-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه
بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد
-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..
هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد
نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)
فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟
جامعه فرشته ها؟
جامعه شیاطین؟
خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟
شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..
مهم نبود چقدر تلاش میکرد،در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو
با خودش فکر کرد
"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"
سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟
به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.
حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.
انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود
صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟
-چی؟
-دوتا دنیارو متحد کن
-نمیتونم! من ..
-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه
بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد
-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..
هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد
نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)
شیطانی از جنس فرشتگان:)
فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟
جامعه فرشته ها؟
جامعه شیاطین؟
خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟
شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..
مهم نبود چقدر تلاش میکرد،در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو
با خودش فکر کرد
"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"
سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟
به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.
حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.
انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود
صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟
-چی؟
-دوتا دنیارو متحد کن
-نمیتونم! من ..
-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه
بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد
-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..
هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد
نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)
فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟
جامعه فرشته ها؟
جامعه شیاطین؟
خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟
شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..
مهم نبود چقدر تلاش میکرد،در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو
با خودش فکر کرد
"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"
سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟
به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.
حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.
انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود
صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟
-چی؟
-دوتا دنیارو متحد کن
-نمیتونم! من ..
-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه
بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد
-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..
هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد
نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)
گیف چقد موده
متن چقد موده
همچی این وب موده
حالم بد بود با این پست ت یه جون دیگه گرفتم
پیوند ش میکنم با اجازه ات :)
و ممنون :*
ولی قشنگ بود
من پست هام رو میخونم میگم اینا رو کی نوشته
واقعا من نوشتم چه باحال خخخخ
درسته نمیتونی خودت باشی اگه خودت بشی توسط جامعه طرد میشی
جامعه همش اونی میخواد که همیشه میخواد و براش عادیه اگه چیز عجیبی باشه نابودش میکنه ، قبول ش نمیکنه ، تردش میکنه