...Live inside of Mine


پست شده در Sunday, 27 Tir 1400
views : ۱۵۹
Publish at : 08:20
Follow Me

𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

Notes ۲
پست شده در Sunday, 27 Tir 1400
views : ۱۵۹
Publish at : 08:20
Follow Me

𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

Notes ۲
𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

Notes ۲
۲ عدد کامنت تا به حال ثبت شده است
  • Maglonya ~♡
    Maglonya ~♡ میگه :

    تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

    خوشم اومد از اینجاش*-*

     

    +ادامه هم داره؟*-* 

  • 𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
    𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :) میگه :
    مرسییی^^ نظر لطفته^--^
    +
    والا ب ادامش فکر نکردمXD
  • ♡𝑵𝒂𝒛𝒊 𝑪𝒉𝒂𝒏
    ♡𝑵𝒂𝒛𝒊 𝑪𝒉𝒂𝒏 میگه :

    باید ماجرای اینو تعریف کنی برام:>>

    پ.ن: این کد امنیتی رو هم بردار=-=

  • 𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
    𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :) میگه :
    کردم 
    + بزاررر ببینمم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">