...Live inside of Mine


پست شده در Tuesday, 6 Mehr 1400
views : ۱۱۰
Publish at : 06:55
Follow Me

تاریک تر از سیاهی..!

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

 

 

 

همیشه برام معنی این اهنگه عجیب بود، انگار داره به یه چیز خاص اشاره میکنه، معنیش داستانی و باحاله، ولی نمیفهمیدم به کی.. یا چی

تا اینکه چندروز پیش توی نت راجب راسپوتین، کشیش شیطانی خیلی قدیمی روسیه خوندم

 

موضوع از این قراره، این راسپوتین، از بچگی انگار قدرتای عجیب داشته،‌مثلا میتونست با دست زدن به حیوونا اونارو شفا بده، یا وقتی ازش پرسیدن سارق گوسفندای روستا کیبوده، اون بدون داشتن شناخت قبلی به یه نفر اشاره میکنه و اون فرد واقعا دزد بوده.

 

این طوری بوده که کشیش روستا بهش میگه بره درسای عرفانی بخونه، راسپوتین این کارو میکنه، ولی کشیش عجیبی میشه. اون با سر و وضع داغون توی کشورا سفر میکنه و مردمو به کارای اشتباه و به شهوت دعوت میکنه.

 

اون ادعا میکنه میتونه با مرده ها حرف بزنه، و مردم با چشماشون دیدن که این کارو کرده( که احتمالا یه حیله بوده)

 

عکسشم برای انیکه شب کابوس نبینید نمیزارم، یه جورایی این مرد ترسناکه.. ولی اگه دوست دارید ببینید توی نت سرچ کنید Gragori Rasputin

در هرحال، سالها میگذره تا اینکه پسر ملکه ی روسیه مریض میشه، خیلی وخیم. ملکه ی روسیه که شنیده بود راسوتین شفا دهندس، اونو به کاخش فرا میخونه. پسر ملکه خونریزی داشته و دکترا نمیتونستن خونریزیشو بند بیارن،‌راسپوتین ظاهر میشه و با خوندن چندتا ورد خونریزی رو متوقف میکنه. 

از اون موقع به بعد راسپوتین تبدیل به وزیر و یکی از ادمایی توی دربار میشه که نظرش توی نظر فرمانروا تاثیر زیادی داشت

.

 

بعد از مدتی، شاهزاده های سلطنتی تصمیم میگیرن که راسپوتین رو بکشن، چرا؟ چون قدرت زیادی داشت و مایه ی وحشتشون بودف پس یه مهمونی به افتخار دستاوردای راسپوتین ترتیب میدن و توی تمام جاک ها و کلوچه و شیرینی ها کلی سیانور میریزن

سیانوری که برای کشتن ده ها نفر کافی بوده روی راسپوتین اثر نمیکنه،‌پس شاهزاده تفنگشو میاره و یه تیر شلیک میکنه تو قلب این فرد،‌اما در کمال تعجب راسپوتین از تیر توی گلوله هم نمیمیره (چه سگ جون:/)

از قصر به سختی فرار میکنه و روی پل پنجتا تا تیر دیگه هم میخوره و میافته توی اب

دو روز بعد جسدشو از اب میکشن بیرون. کارشناسی پزشک قانونی میگه ک این نه از سیانور، نه از گلوله ها، بلکه از خفگی توی اب مرده...

 

جالب ترین چیز اینه که یه ماه قبلش، نامه ای دست ملکه از طرف راسپوتین رسیده بوده که میگفته قراره کشته بشه، شیوه ی مرگشم میگه و به ملکه اخطارمیده که حکومتش قراره سرنگون بشه. 

 

سالها بعد با واقعه ی تروریستی کل خانواده ی سلطنتی ترور میشن و این پیشگویی و هزاران پیشگویی دیگه راسپوتین به حقیقت در میان

 

و اینکه

ترجمه ی اهنگو توی ادامه مطلب میزارم

 

 

Notes ۳
پست شده در Tuesday, 6 Mehr 1400
views : ۱۱۰
Publish at : 06:55
Follow Me

تاریک تر از سیاهی..!

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
تاریک تر از سیاهی..!

 

 

 

 

همیشه برام معنی این اهنگه عجیب بود، انگار داره به یه چیز خاص اشاره میکنه، معنیش داستانی و باحاله، ولی نمیفهمیدم به کی.. یا چی

تا اینکه چندروز پیش توی نت راجب راسپوتین، کشیش شیطانی خیلی قدیمی روسیه خوندم

 

موضوع از این قراره، این راسپوتین، از بچگی انگار قدرتای عجیب داشته،‌مثلا میتونست با دست زدن به حیوونا اونارو شفا بده، یا وقتی ازش پرسیدن سارق گوسفندای روستا کیبوده، اون بدون داشتن شناخت قبلی به یه نفر اشاره میکنه و اون فرد واقعا دزد بوده.

 

این طوری بوده که کشیش روستا بهش میگه بره درسای عرفانی بخونه، راسپوتین این کارو میکنه، ولی کشیش عجیبی میشه. اون با سر و وضع داغون توی کشورا سفر میکنه و مردمو به کارای اشتباه و به شهوت دعوت میکنه.

 

اون ادعا میکنه میتونه با مرده ها حرف بزنه، و مردم با چشماشون دیدن که این کارو کرده( که احتمالا یه حیله بوده)

 

عکسشم برای انیکه شب کابوس نبینید نمیزارم، یه جورایی این مرد ترسناکه.. ولی اگه دوست دارید ببینید توی نت سرچ کنید Gragori Rasputin

در هرحال، سالها میگذره تا اینکه پسر ملکه ی روسیه مریض میشه، خیلی وخیم. ملکه ی روسیه که شنیده بود راسوتین شفا دهندس، اونو به کاخش فرا میخونه. پسر ملکه خونریزی داشته و دکترا نمیتونستن خونریزیشو بند بیارن،‌راسپوتین ظاهر میشه و با خوندن چندتا ورد خونریزی رو متوقف میکنه. 

از اون موقع به بعد راسپوتین تبدیل به وزیر و یکی از ادمایی توی دربار میشه که نظرش توی نظر فرمانروا تاثیر زیادی داشت

.

 

بعد از مدتی، شاهزاده های سلطنتی تصمیم میگیرن که راسپوتین رو بکشن، چرا؟ چون قدرت زیادی داشت و مایه ی وحشتشون بودف پس یه مهمونی به افتخار دستاوردای راسپوتین ترتیب میدن و توی تمام جاک ها و کلوچه و شیرینی ها کلی سیانور میریزن

سیانوری که برای کشتن ده ها نفر کافی بوده روی راسپوتین اثر نمیکنه،‌پس شاهزاده تفنگشو میاره و یه تیر شلیک میکنه تو قلب این فرد،‌اما در کمال تعجب راسپوتین از تیر توی گلوله هم نمیمیره (چه سگ جون:/)

از قصر به سختی فرار میکنه و روی پل پنجتا تا تیر دیگه هم میخوره و میافته توی اب

دو روز بعد جسدشو از اب میکشن بیرون. کارشناسی پزشک قانونی میگه ک این نه از سیانور، نه از گلوله ها، بلکه از خفگی توی اب مرده...

 

جالب ترین چیز اینه که یه ماه قبلش، نامه ای دست ملکه از طرف راسپوتین رسیده بوده که میگفته قراره کشته بشه، شیوه ی مرگشم میگه و به ملکه اخطارمیده که حکومتش قراره سرنگون بشه. 

 

سالها بعد با واقعه ی تروریستی کل خانواده ی سلطنتی ترور میشن و این پیشگویی و هزاران پیشگویی دیگه راسپوتین به حقیقت در میان

 

و اینکه

ترجمه ی اهنگو توی ادامه مطلب میزارم

 

 

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

این اهنگ انگار قشنگ اومده اون داستانو تعریف کرده.. خیلی دارکه

 

There lived a certain man in Russia long ago

یه مرد مشخصی سالها پیش توی روسیه زندگیی میکرد
He was big and strong, in his eyes a flaming glow

اون بزرگ و قوی بود و توی چشماش اتیش موج میزد
Most people looked at him with terror and with fear

بیشتر مردم به اون به چشم تروریست و با ترس نگاه میکردن
But to Moscow chicks he was such a lovely dear

اما برای خاندان مسکو اون ادم عزیزی بود
He could preach the Bible like a preacher

اون میتونست مثل یه کشیش کتاب مقدسو بخونه
Full of ecstasy and fire

پر از خلسه و اتیش
But he also was the kind of teacher

ولی اون همچنین یه جور معلمی بود که
Women would desire

زن ها همیشه میخواستن

Ra ra Rasputin

راسپوتین
Lover of the Russian queen

معشوقه ی ملکه ی روسیه
There was a cat that really was gone

انگار اون گربه واقعا گم شده
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine

بهترین ماشین عشق روسیه
It was a shame how he carried on

خیلی خجالت اوره که اون جوری ادامه داد

He ruled the Russian land and never mind the Czar

اون به روسیه جکمرانی میکرد و تزار اصلا براش مهم نبود
But the kazachok he danced really wunderbar

اما تزار هم به ساز اون میرقصید
In all affairs of state he was the man to please

توی تمام موقعیتا،‌اون مردی بود که باید راضی میشد
But he was real great when he had a girl to squeeze

ولی بهترین چیز براش داشتن دختری برای بقل کرند بود
For the queen he was no wheeler dealer

برای ملکه اون یه ادم عادی نبود
Though she'd heard the things he'd done

اون کارایی ک کرده بودو شنیده بود
She believed he was a holy healer

اون باور داشت که راسپوتین یه شفا دهنده بود
Who would heal her son

که میتونه پسرشو درمان کنه

Ra ra Rasputin
Lover of the Russian queen
There was a cat that really was gone
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine
It was a shame how he carried on

But when his drinking and lusting
And his hunger for power
Became known to more and more people
The demands to do something
About this outrageous man
Became louder and louder

Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey

"This man's just got to go", declared his enemies

این مرد رفت و بلند اعلام کرد" دشمنانم اعلاک حضور کنید"
But the ladies begged, "Don't you try to do it, please"

اما زنا التماسش میکردن که دست از کارش برداره
No doubt this Rasputin had lots of hidden charms

شکی نیست که راسپوتین حقه های زیادی تو استین داشت
Though he was a brute, they just fell into his arms

درسته که اون بیرحم بود، دشمناش هم تو دامش افتادن
Then one night some men of higher standing

و بعد یه شب مردای که مقامشون از اون بالاتر بود
Set a trap, they're not to blame

یه تله گذاشتن، بدون اینکه مقصر دانسته بشن
"Come to visit us", they kept demanding

اونا تو گوشش میخوندن" بیا مارو ببین"
And he really came

و اون واقعا اومد

Ra ra Rasputin
Lover of the Russian queen
They put some poison into his wine

اونا یه عالمه زهر توی جامش ریختن
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine
He drank it all and said, "I feel fine"

اون همشو نوشید و گفت حس خوبی دارم

Ra ra Rasputin
Lover of the Russian queen
They didn't quit, they wanted his head

اونا بس نکردن،‌اونا سرشو میخواستن
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine
And so they shot him 'til he was dead

پس انقدر شلیک کردن تا اون دیگه مرد

Oh, those Russians

اه، از دست این روسا

 

 

Notes ۳
تاریک تر از سیاهی..!

تاریک تر از سیاهی..!

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
تاریک تر از سیاهی..!

 

 

 

 

همیشه برام معنی این اهنگه عجیب بود، انگار داره به یه چیز خاص اشاره میکنه، معنیش داستانی و باحاله، ولی نمیفهمیدم به کی.. یا چی

تا اینکه چندروز پیش توی نت راجب راسپوتین، کشیش شیطانی خیلی قدیمی روسیه خوندم

 

موضوع از این قراره، این راسپوتین، از بچگی انگار قدرتای عجیب داشته،‌مثلا میتونست با دست زدن به حیوونا اونارو شفا بده، یا وقتی ازش پرسیدن سارق گوسفندای روستا کیبوده، اون بدون داشتن شناخت قبلی به یه نفر اشاره میکنه و اون فرد واقعا دزد بوده.

 

این طوری بوده که کشیش روستا بهش میگه بره درسای عرفانی بخونه، راسپوتین این کارو میکنه، ولی کشیش عجیبی میشه. اون با سر و وضع داغون توی کشورا سفر میکنه و مردمو به کارای اشتباه و به شهوت دعوت میکنه.

 

اون ادعا میکنه میتونه با مرده ها حرف بزنه، و مردم با چشماشون دیدن که این کارو کرده( که احتمالا یه حیله بوده)

 

عکسشم برای انیکه شب کابوس نبینید نمیزارم، یه جورایی این مرد ترسناکه.. ولی اگه دوست دارید ببینید توی نت سرچ کنید Gragori Rasputin

در هرحال، سالها میگذره تا اینکه پسر ملکه ی روسیه مریض میشه، خیلی وخیم. ملکه ی روسیه که شنیده بود راسوتین شفا دهندس، اونو به کاخش فرا میخونه. پسر ملکه خونریزی داشته و دکترا نمیتونستن خونریزیشو بند بیارن،‌راسپوتین ظاهر میشه و با خوندن چندتا ورد خونریزی رو متوقف میکنه. 

از اون موقع به بعد راسپوتین تبدیل به وزیر و یکی از ادمایی توی دربار میشه که نظرش توی نظر فرمانروا تاثیر زیادی داشت

.

 

بعد از مدتی، شاهزاده های سلطنتی تصمیم میگیرن که راسپوتین رو بکشن، چرا؟ چون قدرت زیادی داشت و مایه ی وحشتشون بودف پس یه مهمونی به افتخار دستاوردای راسپوتین ترتیب میدن و توی تمام جاک ها و کلوچه و شیرینی ها کلی سیانور میریزن

سیانوری که برای کشتن ده ها نفر کافی بوده روی راسپوتین اثر نمیکنه،‌پس شاهزاده تفنگشو میاره و یه تیر شلیک میکنه تو قلب این فرد،‌اما در کمال تعجب راسپوتین از تیر توی گلوله هم نمیمیره (چه سگ جون:/)

از قصر به سختی فرار میکنه و روی پل پنجتا تا تیر دیگه هم میخوره و میافته توی اب

دو روز بعد جسدشو از اب میکشن بیرون. کارشناسی پزشک قانونی میگه ک این نه از سیانور، نه از گلوله ها، بلکه از خفگی توی اب مرده...

 

جالب ترین چیز اینه که یه ماه قبلش، نامه ای دست ملکه از طرف راسپوتین رسیده بوده که میگفته قراره کشته بشه، شیوه ی مرگشم میگه و به ملکه اخطارمیده که حکومتش قراره سرنگون بشه. 

 

سالها بعد با واقعه ی تروریستی کل خانواده ی سلطنتی ترور میشن و این پیشگویی و هزاران پیشگویی دیگه راسپوتین به حقیقت در میان

 

و اینکه

ترجمه ی اهنگو توی ادامه مطلب میزارم

 

 

این اهنگ انگار قشنگ اومده اون داستانو تعریف کرده.. خیلی دارکه

 

There lived a certain man in Russia long ago

یه مرد مشخصی سالها پیش توی روسیه زندگیی میکرد
He was big and strong, in his eyes a flaming glow

اون بزرگ و قوی بود و توی چشماش اتیش موج میزد
Most people looked at him with terror and with fear

بیشتر مردم به اون به چشم تروریست و با ترس نگاه میکردن
But to Moscow chicks he was such a lovely dear

اما برای خاندان مسکو اون ادم عزیزی بود
He could preach the Bible like a preacher

اون میتونست مثل یه کشیش کتاب مقدسو بخونه
Full of ecstasy and fire

پر از خلسه و اتیش
But he also was the kind of teacher

ولی اون همچنین یه جور معلمی بود که
Women would desire

زن ها همیشه میخواستن

Ra ra Rasputin

راسپوتین
Lover of the Russian queen

معشوقه ی ملکه ی روسیه
There was a cat that really was gone

انگار اون گربه واقعا گم شده
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine

بهترین ماشین عشق روسیه
It was a shame how he carried on

خیلی خجالت اوره که اون جوری ادامه داد

He ruled the Russian land and never mind the Czar

اون به روسیه جکمرانی میکرد و تزار اصلا براش مهم نبود
But the kazachok he danced really wunderbar

اما تزار هم به ساز اون میرقصید
In all affairs of state he was the man to please

توی تمام موقعیتا،‌اون مردی بود که باید راضی میشد
But he was real great when he had a girl to squeeze

ولی بهترین چیز براش داشتن دختری برای بقل کرند بود
For the queen he was no wheeler dealer

برای ملکه اون یه ادم عادی نبود
Though she'd heard the things he'd done

اون کارایی ک کرده بودو شنیده بود
She believed he was a holy healer

اون باور داشت که راسپوتین یه شفا دهنده بود
Who would heal her son

که میتونه پسرشو درمان کنه

Ra ra Rasputin
Lover of the Russian queen
There was a cat that really was gone
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine
It was a shame how he carried on

But when his drinking and lusting
And his hunger for power
Became known to more and more people
The demands to do something
About this outrageous man
Became louder and louder

Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey, hey

"This man's just got to go", declared his enemies

این مرد رفت و بلند اعلام کرد" دشمنانم اعلاک حضور کنید"
But the ladies begged, "Don't you try to do it, please"

اما زنا التماسش میکردن که دست از کارش برداره
No doubt this Rasputin had lots of hidden charms

شکی نیست که راسپوتین حقه های زیادی تو استین داشت
Though he was a brute, they just fell into his arms

درسته که اون بیرحم بود، دشمناش هم تو دامش افتادن
Then one night some men of higher standing

و بعد یه شب مردای که مقامشون از اون بالاتر بود
Set a trap, they're not to blame

یه تله گذاشتن، بدون اینکه مقصر دانسته بشن
"Come to visit us", they kept demanding

اونا تو گوشش میخوندن" بیا مارو ببین"
And he really came

و اون واقعا اومد

Ra ra Rasputin
Lover of the Russian queen
They put some poison into his wine

اونا یه عالمه زهر توی جامش ریختن
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine
He drank it all and said, "I feel fine"

اون همشو نوشید و گفت حس خوبی دارم

Ra ra Rasputin
Lover of the Russian queen
They didn't quit, they wanted his head

اونا بس نکردن،‌اونا سرشو میخواستن
Ra ra Rasputin
Russia's greatest love machine
And so they shot him 'til he was dead

پس انقدر شلیک کردن تا اون دیگه مرد

Oh, those Russians

اه، از دست این روسا

 

 

Notes ۳
پست شده در Sunday, 14 Shahrivar 1400
views : ۲۱۲
Publish at : 10:30
Follow Me

شیطانی از جنس فرشتگان:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟

جامعه فرشته ها؟

جامعه شیاطین؟

خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟

 

شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..

مهم نبود چقدر تلاش میکرد،‌در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو

با خودش فکر کرد

"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،‌کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"

سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟

به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.

حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.

 

انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود

صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟

-چی؟

-دوتا دنیارو متحد کن

-نمیتونم! من ..

-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه

بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد

-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..

هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد

 

 

نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)

Notes ۴
پست شده در Sunday, 14 Shahrivar 1400
views : ۲۱۲
Publish at : 10:30
Follow Me

شیطانی از جنس فرشتگان:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
شیطانی از جنس فرشتگان:)

 

فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟

جامعه فرشته ها؟

جامعه شیاطین؟

خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟

 

شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..

مهم نبود چقدر تلاش میکرد،‌در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو

با خودش فکر کرد

"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،‌کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"

سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟

به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.

حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.

 

انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود

صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟

-چی؟

-دوتا دنیارو متحد کن

-نمیتونم! من ..

-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه

بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد

-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..

هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد

 

 

نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟

جامعه فرشته ها؟

جامعه شیاطین؟

خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟

 

شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..

مهم نبود چقدر تلاش میکرد،‌در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو

با خودش فکر کرد

"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،‌کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"

سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟

به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.

حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.

 

انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود

صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟

-چی؟

-دوتا دنیارو متحد کن

-نمیتونم! من ..

-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه

بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد

-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..

هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد

 

 

نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)

Notes ۴
شیطانی از جنس فرشتگان:)

شیطانی از جنس فرشتگان:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
شیطانی از جنس فرشتگان:)

 

فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟

جامعه فرشته ها؟

جامعه شیاطین؟

خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟

 

شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..

مهم نبود چقدر تلاش میکرد،‌در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو

با خودش فکر کرد

"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،‌کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"

سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟

به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.

حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.

 

انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود

صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟

-چی؟

-دوتا دنیارو متحد کن

-نمیتونم! من ..

-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه

بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد

-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..

هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد

 

 

نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)

 

فرشته ای با رگه های تاریکی دور و برش و بالهای سیاه توی کودوم جامعه جا داره؟

جامعه فرشته ها؟

جامعه شیاطین؟

خوب کسی که احتمالا از دو جامعه ترد شده توی این دنیا جایی داره؟

 

شب تاریک زمستونی درحال سپری شدن بود..

مهم نبود چقدر تلاش میکرد،‌در طول روز باید توی سفیدی برفها رگه های مشکی بالهاشو پنهان میکرد و در طول شب داخل سیاهی شب رگه های سفید بالش رو

با خودش فکر کرد

"هوم.. مشکل چیه؟ من کسیم که نباید وجود داشته باشه، ولی حالا داره،‌کسی که ترکیبی از دو نژاد و دو دشمنه، اما هنوز نابود نشده"

سرشو پایین انداخت و اروم گفت: چرا اصا من وجود دارم:)؟

به راهش ادامه داد تا به ساحل رسید، صدای موج گوش ها و باد موهاشو نوازش میداد.

حس میکرد صدای اقیانوس رو میشنوه، همیشه این طوری بود.

 

انگار میتونست با اشیا و موجودات ارتباط برقرار کنه، گاهی تصور میکرد همش یه توهمه، اما همیشه این حس چیزی فراتر از توهم بود

صدایی در گوشش گفت: حس نمیکنی دیگه بسه؟

-چی؟

-دوتا دنیارو متحد کن

-نمیتونم! من ..

-تو تنها کسی هستی که دوتا دنیارو میفهمه، قدرتمندترین دو نژاد، مثل یه ملکه

بلند شد و بال هاشو بدون خجالت باز کردد، سرشو بالا گرفت و برای اولین بار به صورتش توی اب اقیانوس نگاه کرد

-درسته.. دیگه نمیخوام مخفی شم..

هوا روشن تر شد، پرواز کرد و همین طور که بالای سر دو نژاد درحال پرواز بود خودشو برای شروع جنگی دوباره با همشون اماده کرد

 

 

نمیدونم چرا حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم، ولی نیاز داشتم که بنویسم:)

Notes ۴
پست شده در Wednesday, 10 Shahrivar 1400
views : ۸۸
Publish at : 10:26
Follow Me

چی به سر انسانیت اومد..؟

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

 

Take Me To Church
Koe no Katachi 

دلم میخواد بدونم چرا، چرا انسانا باید به خاطر تایپای مختلف جنسیشون کشته بشن؟

همه ی ما انسانیم، از یه خالق، مخلوقی که باید به رستگاری برسه.  داشتم داستان اهنگ بالا رو میخوندم . خلاصش میدونید چیبود؟؟

 

"راجب یه مرد گی که پارتنرش رو به جرم گی بودن کشتن"

کشتن... کشتن

چقدر راحته گفتنش درسته؟ ولی نه.

مثل اینکه توی تایپ MBTI مثلا به خاطر INTP بودن اعدامت کنن. انسان ها متفاوت به دنیا میان.

دیدگاه انسان ها به این تایپا چیه؟ ما فقط هموسکچویال یا همون استریت رو قبول داریم(ینی علاقه به جنس مخالف)

ولی تایپای مختلفی وجود داره که الان میگم:)

اسکچویال(علاقه به هیچ جنسی)

بایسکشویال(علاقه به جنس مخالف و جنس همسان)

گی و لزبین( علاقه به جنس همسان)

و خیلیای دیگه.

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای متفاوت جنسیشون بیمار خطاب بشن؟

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای جنسی متفاوتشون اعدام بشن؟ 

 

مثال جالب و بارزش کم اهمیت شمردن سیاه پوستاس. اونا همیشه به عنوان برده شناخته شدن، از همون سالها ی قرون وسطا تا همین پارسال که یکیشون به وسیله ی خفگی توسط مامور پلیس مرد:)

تبعیض برای انسان ها که همه از یه فرد میایم نباید وجود داشته باشه

این دیدگاه های گذشته هاست. مثل اینکه از گذشته توی ایران مونده ک دختر و پسر نمیتونن صرفا دوستای هم باشن! حتما باید دوست دختر دوست پسر باشن. ذهن مریضه

دلم میخواد هممون از این تایپای کمیاب حمایت کنیم، نه اینکه یکیشون باشیم، بلکه نزاریم بیشتر از این کشته بشن، اونا انسانن، کسایی که ایندگان مارو تشکیل میدن، گذشتگانمون و حالمون. اونای قسمتی از تاریخ زمینن و حقشون نیست این طوری از بین برن

 

 

اگه تصور میکنید حرف من اشتباهه، اسم سلبریتی هایی که حامی ال جی بی تی ان رو میارم تا متوجهشون بشید:)

لیدی گاگا

اریانا گرانده

نیک پتریک هریس

لیل نس ایکس

هالزی

 

و بیشمار سلبریتی دیگه کام اوت کردن، حمایت کردن، صحبت کردن. 

دلم میخواد همه ی ما انسانها به اون رستگاری وعده داده شده برسیم که همه رو یکی ببینیم. فارق از تایپ جنسی، رنگ پوستشون، جنسیتشون و چیزای دیگه..

 

"همین، تو دلم مونده بود:)"

Notes ۳
پست شده در Wednesday, 10 Shahrivar 1400
views : ۸۸
Publish at : 10:26
Follow Me

چی به سر انسانیت اومد..؟

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
چی به سر انسانیت اومد..؟

 

 

Take Me To Church
Koe no Katachi 

دلم میخواد بدونم چرا، چرا انسانا باید به خاطر تایپای مختلف جنسیشون کشته بشن؟

همه ی ما انسانیم، از یه خالق، مخلوقی که باید به رستگاری برسه.  داشتم داستان اهنگ بالا رو میخوندم . خلاصش میدونید چیبود؟؟

 

"راجب یه مرد گی که پارتنرش رو به جرم گی بودن کشتن"

کشتن... کشتن

چقدر راحته گفتنش درسته؟ ولی نه.

مثل اینکه توی تایپ MBTI مثلا به خاطر INTP بودن اعدامت کنن. انسان ها متفاوت به دنیا میان.

دیدگاه انسان ها به این تایپا چیه؟ ما فقط هموسکچویال یا همون استریت رو قبول داریم(ینی علاقه به جنس مخالف)

ولی تایپای مختلفی وجود داره که الان میگم:)

اسکچویال(علاقه به هیچ جنسی)

بایسکشویال(علاقه به جنس مخالف و جنس همسان)

گی و لزبین( علاقه به جنس همسان)

و خیلیای دیگه.

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای متفاوت جنسیشون بیمار خطاب بشن؟

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای جنسی متفاوتشون اعدام بشن؟ 

 

مثال جالب و بارزش کم اهمیت شمردن سیاه پوستاس. اونا همیشه به عنوان برده شناخته شدن، از همون سالها ی قرون وسطا تا همین پارسال که یکیشون به وسیله ی خفگی توسط مامور پلیس مرد:)

تبعیض برای انسان ها که همه از یه فرد میایم نباید وجود داشته باشه

این دیدگاه های گذشته هاست. مثل اینکه از گذشته توی ایران مونده ک دختر و پسر نمیتونن صرفا دوستای هم باشن! حتما باید دوست دختر دوست پسر باشن. ذهن مریضه

دلم میخواد هممون از این تایپای کمیاب حمایت کنیم، نه اینکه یکیشون باشیم، بلکه نزاریم بیشتر از این کشته بشن، اونا انسانن، کسایی که ایندگان مارو تشکیل میدن، گذشتگانمون و حالمون. اونای قسمتی از تاریخ زمینن و حقشون نیست این طوری از بین برن

 

 

اگه تصور میکنید حرف من اشتباهه، اسم سلبریتی هایی که حامی ال جی بی تی ان رو میارم تا متوجهشون بشید:)

لیدی گاگا

اریانا گرانده

نیک پتریک هریس

لیل نس ایکس

هالزی

 

و بیشمار سلبریتی دیگه کام اوت کردن، حمایت کردن، صحبت کردن. 

دلم میخواد همه ی ما انسانها به اون رستگاری وعده داده شده برسیم که همه رو یکی ببینیم. فارق از تایپ جنسی، رنگ پوستشون، جنسیتشون و چیزای دیگه..

 

"همین، تو دلم مونده بود:)"

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

 

Take Me To Church
Koe no Katachi 

دلم میخواد بدونم چرا، چرا انسانا باید به خاطر تایپای مختلف جنسیشون کشته بشن؟

همه ی ما انسانیم، از یه خالق، مخلوقی که باید به رستگاری برسه.  داشتم داستان اهنگ بالا رو میخوندم . خلاصش میدونید چیبود؟؟

 

"راجب یه مرد گی که پارتنرش رو به جرم گی بودن کشتن"

کشتن... کشتن

چقدر راحته گفتنش درسته؟ ولی نه.

مثل اینکه توی تایپ MBTI مثلا به خاطر INTP بودن اعدامت کنن. انسان ها متفاوت به دنیا میان.

دیدگاه انسان ها به این تایپا چیه؟ ما فقط هموسکچویال یا همون استریت رو قبول داریم(ینی علاقه به جنس مخالف)

ولی تایپای مختلفی وجود داره که الان میگم:)

اسکچویال(علاقه به هیچ جنسی)

بایسکشویال(علاقه به جنس مخالف و جنس همسان)

گی و لزبین( علاقه به جنس همسان)

و خیلیای دیگه.

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای متفاوت جنسیشون بیمار خطاب بشن؟

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای جنسی متفاوتشون اعدام بشن؟ 

 

مثال جالب و بارزش کم اهمیت شمردن سیاه پوستاس. اونا همیشه به عنوان برده شناخته شدن، از همون سالها ی قرون وسطا تا همین پارسال که یکیشون به وسیله ی خفگی توسط مامور پلیس مرد:)

تبعیض برای انسان ها که همه از یه فرد میایم نباید وجود داشته باشه

این دیدگاه های گذشته هاست. مثل اینکه از گذشته توی ایران مونده ک دختر و پسر نمیتونن صرفا دوستای هم باشن! حتما باید دوست دختر دوست پسر باشن. ذهن مریضه

دلم میخواد هممون از این تایپای کمیاب حمایت کنیم، نه اینکه یکیشون باشیم، بلکه نزاریم بیشتر از این کشته بشن، اونا انسانن، کسایی که ایندگان مارو تشکیل میدن، گذشتگانمون و حالمون. اونای قسمتی از تاریخ زمینن و حقشون نیست این طوری از بین برن

 

 

اگه تصور میکنید حرف من اشتباهه، اسم سلبریتی هایی که حامی ال جی بی تی ان رو میارم تا متوجهشون بشید:)

لیدی گاگا

اریانا گرانده

نیک پتریک هریس

لیل نس ایکس

هالزی

 

و بیشمار سلبریتی دیگه کام اوت کردن، حمایت کردن، صحبت کردن. 

دلم میخواد همه ی ما انسانها به اون رستگاری وعده داده شده برسیم که همه رو یکی ببینیم. فارق از تایپ جنسی، رنگ پوستشون، جنسیتشون و چیزای دیگه..

 

"همین، تو دلم مونده بود:)"

Notes ۳
چی به سر انسانیت اومد..؟

چی به سر انسانیت اومد..؟

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
چی به سر انسانیت اومد..؟

 

 

Take Me To Church
Koe no Katachi 

دلم میخواد بدونم چرا، چرا انسانا باید به خاطر تایپای مختلف جنسیشون کشته بشن؟

همه ی ما انسانیم، از یه خالق، مخلوقی که باید به رستگاری برسه.  داشتم داستان اهنگ بالا رو میخوندم . خلاصش میدونید چیبود؟؟

 

"راجب یه مرد گی که پارتنرش رو به جرم گی بودن کشتن"

کشتن... کشتن

چقدر راحته گفتنش درسته؟ ولی نه.

مثل اینکه توی تایپ MBTI مثلا به خاطر INTP بودن اعدامت کنن. انسان ها متفاوت به دنیا میان.

دیدگاه انسان ها به این تایپا چیه؟ ما فقط هموسکچویال یا همون استریت رو قبول داریم(ینی علاقه به جنس مخالف)

ولی تایپای مختلفی وجود داره که الان میگم:)

اسکچویال(علاقه به هیچ جنسی)

بایسکشویال(علاقه به جنس مخالف و جنس همسان)

گی و لزبین( علاقه به جنس همسان)

و خیلیای دیگه.

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای متفاوت جنسیشون بیمار خطاب بشن؟

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای جنسی متفاوتشون اعدام بشن؟ 

 

مثال جالب و بارزش کم اهمیت شمردن سیاه پوستاس. اونا همیشه به عنوان برده شناخته شدن، از همون سالها ی قرون وسطا تا همین پارسال که یکیشون به وسیله ی خفگی توسط مامور پلیس مرد:)

تبعیض برای انسان ها که همه از یه فرد میایم نباید وجود داشته باشه

این دیدگاه های گذشته هاست. مثل اینکه از گذشته توی ایران مونده ک دختر و پسر نمیتونن صرفا دوستای هم باشن! حتما باید دوست دختر دوست پسر باشن. ذهن مریضه

دلم میخواد هممون از این تایپای کمیاب حمایت کنیم، نه اینکه یکیشون باشیم، بلکه نزاریم بیشتر از این کشته بشن، اونا انسانن، کسایی که ایندگان مارو تشکیل میدن، گذشتگانمون و حالمون. اونای قسمتی از تاریخ زمینن و حقشون نیست این طوری از بین برن

 

 

اگه تصور میکنید حرف من اشتباهه، اسم سلبریتی هایی که حامی ال جی بی تی ان رو میارم تا متوجهشون بشید:)

لیدی گاگا

اریانا گرانده

نیک پتریک هریس

لیل نس ایکس

هالزی

 

و بیشمار سلبریتی دیگه کام اوت کردن، حمایت کردن، صحبت کردن. 

دلم میخواد همه ی ما انسانها به اون رستگاری وعده داده شده برسیم که همه رو یکی ببینیم. فارق از تایپ جنسی، رنگ پوستشون، جنسیتشون و چیزای دیگه..

 

"همین، تو دلم مونده بود:)"

 

 

Take Me To Church
Koe no Katachi 

دلم میخواد بدونم چرا، چرا انسانا باید به خاطر تایپای مختلف جنسیشون کشته بشن؟

همه ی ما انسانیم، از یه خالق، مخلوقی که باید به رستگاری برسه.  داشتم داستان اهنگ بالا رو میخوندم . خلاصش میدونید چیبود؟؟

 

"راجب یه مرد گی که پارتنرش رو به جرم گی بودن کشتن"

کشتن... کشتن

چقدر راحته گفتنش درسته؟ ولی نه.

مثل اینکه توی تایپ MBTI مثلا به خاطر INTP بودن اعدامت کنن. انسان ها متفاوت به دنیا میان.

دیدگاه انسان ها به این تایپا چیه؟ ما فقط هموسکچویال یا همون استریت رو قبول داریم(ینی علاقه به جنس مخالف)

ولی تایپای مختلفی وجود داره که الان میگم:)

اسکچویال(علاقه به هیچ جنسی)

بایسکشویال(علاقه به جنس مخالف و جنس همسان)

گی و لزبین( علاقه به جنس همسان)

و خیلیای دیگه.

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای متفاوت جنسیشون بیمار خطاب بشن؟

چرا انسان ها باید به خاطر تایپای جنسی متفاوتشون اعدام بشن؟ 

 

مثال جالب و بارزش کم اهمیت شمردن سیاه پوستاس. اونا همیشه به عنوان برده شناخته شدن، از همون سالها ی قرون وسطا تا همین پارسال که یکیشون به وسیله ی خفگی توسط مامور پلیس مرد:)

تبعیض برای انسان ها که همه از یه فرد میایم نباید وجود داشته باشه

این دیدگاه های گذشته هاست. مثل اینکه از گذشته توی ایران مونده ک دختر و پسر نمیتونن صرفا دوستای هم باشن! حتما باید دوست دختر دوست پسر باشن. ذهن مریضه

دلم میخواد هممون از این تایپای کمیاب حمایت کنیم، نه اینکه یکیشون باشیم، بلکه نزاریم بیشتر از این کشته بشن، اونا انسانن، کسایی که ایندگان مارو تشکیل میدن، گذشتگانمون و حالمون. اونای قسمتی از تاریخ زمینن و حقشون نیست این طوری از بین برن

 

 

اگه تصور میکنید حرف من اشتباهه، اسم سلبریتی هایی که حامی ال جی بی تی ان رو میارم تا متوجهشون بشید:)

لیدی گاگا

اریانا گرانده

نیک پتریک هریس

لیل نس ایکس

هالزی

 

و بیشمار سلبریتی دیگه کام اوت کردن، حمایت کردن، صحبت کردن. 

دلم میخواد همه ی ما انسانها به اون رستگاری وعده داده شده برسیم که همه رو یکی ببینیم. فارق از تایپ جنسی، رنگ پوستشون، جنسیتشون و چیزای دیگه..

 

"همین، تو دلم مونده بود:)"

Notes ۳
پست شده در Friday, 29 Mordad 1400
views : ۱۶۱
Publish at : 07:52
Follow Me

خواب،چیزی فراتر از ماورا...:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

تا حالا شده به خواب به چشم یه چیز ماورایی نگاه کنیم نه صرفا یه عمل عادی؟

هیچیش عادی نیست.

اینکه عملا توی خواب زمان برات سریعتر از همیشست

اگه بخوای میتونی کنترلش کنی(لوسید دریم ببینی)

میتونی باهاش توی جهانای موازی سفر کنی

از قدیمم گفتن خواب برادر مرگه

چند روز پیش داشتم توی یوتیوب میگشتم که برخوردم به تجربه ی یه سری ادمایی که لوسید دریم دیدن

اگه نمیدونید لوسید دریم چیه،‌لوسید دریم ینی وقتی داری خواب میبینی بدونی خوابی و بتونی کنترلش کنی.

همه ی این ادما گفتن که وقتی به کاراکترای خوابشون میگفتن که هی: تو کرکتر توی خواب منی و انگار میدونستن که دارن خواب میبینن

و ری اکشن همه ی کاراکترای خواب همشون یه جور بود.. 

با حالت عصبانی و تهدید امیز نگاهش میکردن و میگفتن : تو نباید اینو بدونی

و دنبالش میکردن

درست در همین لحظه از خواب میپریدن

----------------

 

این یارو که اگه راستشو بخواید یه نمه قیافشم ضایعست براتون اشنا نیست؟

سال 2008 یه نفر این نقاشی رو برای روانشناسش کشید و گفت این مرد رو توی خواباش میبینه

از نظر منطقی باید تو یه نفرو توی واقعیت ببینی که بتونی توی خوابتم ببینی ولی ان این مرد رو هیچ جا ندیده بود

اسم اختصاری این یارو رو گذاشتن "This man" 

مردم دیگه هم با دیدن عکس This man گفتن که توی خواباشون دیدنش و همیشه هم توی خواباشون مهربون بوده و هدایتشون کرده.

چیز یکسان توی همشون اینه که با اینکه این مرد رو ندیدن توی خواباشون دیدنش و این مرد کمکشون کرده، ارومشون کرده یا شادشون کرده

----------------------------------

یکی از تئوریای دیگه در مورد خواب سفر روح به اینده یا یه همچین چیزیه که اگه براتون دژاوو انتخاب افتاده باشه قشنگ میفهمینش:) برای من دژاوو خیلیی اتفاق افتاده

این تئوری میگه وقتی خوابید روح توی اینده سفر میکنه و به خاطر اینه که گاهی صحنه هایی که میبنیید تکرارین

---------------------------

------------------------

اخرین موضوع جالبی که توی اینترنت پیدا کردم ماجرای "مردی از تائورد " سال 1996 عه

سال 1996 توی فرودگاه ژاپن متصدی ها متوجه پاسپورت عحیب یه مرد میشن 

اونو پیش پلیس میبرن و میبینن که پاسپورتاش و پولاش و کارتاش همه مهر کشوری به اسم تائورد رو داره

هیچکودوم از اونا تقلبی نبودن و اون مرد با یه لحجه ی عجیبی به فرانسوی صحبت میکرد. وقتی باهاش حرف زدن اون گفت که از کشور تائورد اومده و تا حالا ده تا سفر با وفقیت به ژاپن داشته. 

تا حالا توی تاریخ ما کشوری به اسم تائورد وجود نداشته 

برای همین نقشه رو براش میارن و میپرسن تائورد کجاست؟ اون مردم بدون مکث بین مرز فرانسه و یه کشور دیگه که یادم نیست رو نشون میده و میگه اینجا

بعدشم عصبانی میشه و میگه میخواد به سفارت تائورد توی ژاپن تماس بگیرن

پلیسام الکی برای اینکه یارو اروم بشه این کارو میکنن و بعد اونو به اخرین طبقه ی یه هتل برج مانند میبرن که تا وقتی کارشون تموم شه اونجا بمونه  و جلوی در خروجی هتل سه تا مامور مسلح میزارن

اون اتاق هتل بجز یه پنجره هیچ راه خروجی نداشته ولی بعد از جند ساعت وقتی میان توی اتاق تا مرد رو ببرن میبینن که اون بدون هیچ چیزی ناپدید شده، حتی چمدوناشم نبود.

نظریه ی دانشمندا این بود که به هردلیلی برای این مرد دروازه ی بین دنیاها باز  شده و به دنیای ما کشیده شده و وقتی که از دنیای ما رفته، توی دنیای خودش ا زخواب بیدار شده و فکر میکنه که همه ی اینارو خواب دیده

تصور کنید خوابایی که میبینید واقعی باشن:)

Notes ۹
پست شده در Friday, 29 Mordad 1400
views : ۱۶۱
Publish at : 07:52
Follow Me

خواب،چیزی فراتر از ماورا...:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
خواب،چیزی فراتر از ماورا...:)

 

تا حالا شده به خواب به چشم یه چیز ماورایی نگاه کنیم نه صرفا یه عمل عادی؟

هیچیش عادی نیست.

اینکه عملا توی خواب زمان برات سریعتر از همیشست

اگه بخوای میتونی کنترلش کنی(لوسید دریم ببینی)

میتونی باهاش توی جهانای موازی سفر کنی

از قدیمم گفتن خواب برادر مرگه

چند روز پیش داشتم توی یوتیوب میگشتم که برخوردم به تجربه ی یه سری ادمایی که لوسید دریم دیدن

اگه نمیدونید لوسید دریم چیه،‌لوسید دریم ینی وقتی داری خواب میبینی بدونی خوابی و بتونی کنترلش کنی.

همه ی این ادما گفتن که وقتی به کاراکترای خوابشون میگفتن که هی: تو کرکتر توی خواب منی و انگار میدونستن که دارن خواب میبینن

و ری اکشن همه ی کاراکترای خواب همشون یه جور بود.. 

با حالت عصبانی و تهدید امیز نگاهش میکردن و میگفتن : تو نباید اینو بدونی

و دنبالش میکردن

درست در همین لحظه از خواب میپریدن

----------------

 

این یارو که اگه راستشو بخواید یه نمه قیافشم ضایعست براتون اشنا نیست؟

سال 2008 یه نفر این نقاشی رو برای روانشناسش کشید و گفت این مرد رو توی خواباش میبینه

از نظر منطقی باید تو یه نفرو توی واقعیت ببینی که بتونی توی خوابتم ببینی ولی ان این مرد رو هیچ جا ندیده بود

اسم اختصاری این یارو رو گذاشتن "This man" 

مردم دیگه هم با دیدن عکس This man گفتن که توی خواباشون دیدنش و همیشه هم توی خواباشون مهربون بوده و هدایتشون کرده.

چیز یکسان توی همشون اینه که با اینکه این مرد رو ندیدن توی خواباشون دیدنش و این مرد کمکشون کرده، ارومشون کرده یا شادشون کرده

----------------------------------

یکی از تئوریای دیگه در مورد خواب سفر روح به اینده یا یه همچین چیزیه که اگه براتون دژاوو انتخاب افتاده باشه قشنگ میفهمینش:) برای من دژاوو خیلیی اتفاق افتاده

این تئوری میگه وقتی خوابید روح توی اینده سفر میکنه و به خاطر اینه که گاهی صحنه هایی که میبنیید تکرارین

---------------------------

------------------------

اخرین موضوع جالبی که توی اینترنت پیدا کردم ماجرای "مردی از تائورد " سال 1996 عه

سال 1996 توی فرودگاه ژاپن متصدی ها متوجه پاسپورت عحیب یه مرد میشن 

اونو پیش پلیس میبرن و میبینن که پاسپورتاش و پولاش و کارتاش همه مهر کشوری به اسم تائورد رو داره

هیچکودوم از اونا تقلبی نبودن و اون مرد با یه لحجه ی عجیبی به فرانسوی صحبت میکرد. وقتی باهاش حرف زدن اون گفت که از کشور تائورد اومده و تا حالا ده تا سفر با وفقیت به ژاپن داشته. 

تا حالا توی تاریخ ما کشوری به اسم تائورد وجود نداشته 

برای همین نقشه رو براش میارن و میپرسن تائورد کجاست؟ اون مردم بدون مکث بین مرز فرانسه و یه کشور دیگه که یادم نیست رو نشون میده و میگه اینجا

بعدشم عصبانی میشه و میگه میخواد به سفارت تائورد توی ژاپن تماس بگیرن

پلیسام الکی برای اینکه یارو اروم بشه این کارو میکنن و بعد اونو به اخرین طبقه ی یه هتل برج مانند میبرن که تا وقتی کارشون تموم شه اونجا بمونه  و جلوی در خروجی هتل سه تا مامور مسلح میزارن

اون اتاق هتل بجز یه پنجره هیچ راه خروجی نداشته ولی بعد از جند ساعت وقتی میان توی اتاق تا مرد رو ببرن میبینن که اون بدون هیچ چیزی ناپدید شده، حتی چمدوناشم نبود.

نظریه ی دانشمندا این بود که به هردلیلی برای این مرد دروازه ی بین دنیاها باز  شده و به دنیای ما کشیده شده و وقتی که از دنیای ما رفته، توی دنیای خودش ا زخواب بیدار شده و فکر میکنه که همه ی اینارو خواب دیده

تصور کنید خوابایی که میبینید واقعی باشن:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

تا حالا شده به خواب به چشم یه چیز ماورایی نگاه کنیم نه صرفا یه عمل عادی؟

هیچیش عادی نیست.

اینکه عملا توی خواب زمان برات سریعتر از همیشست

اگه بخوای میتونی کنترلش کنی(لوسید دریم ببینی)

میتونی باهاش توی جهانای موازی سفر کنی

از قدیمم گفتن خواب برادر مرگه

چند روز پیش داشتم توی یوتیوب میگشتم که برخوردم به تجربه ی یه سری ادمایی که لوسید دریم دیدن

اگه نمیدونید لوسید دریم چیه،‌لوسید دریم ینی وقتی داری خواب میبینی بدونی خوابی و بتونی کنترلش کنی.

همه ی این ادما گفتن که وقتی به کاراکترای خوابشون میگفتن که هی: تو کرکتر توی خواب منی و انگار میدونستن که دارن خواب میبینن

و ری اکشن همه ی کاراکترای خواب همشون یه جور بود.. 

با حالت عصبانی و تهدید امیز نگاهش میکردن و میگفتن : تو نباید اینو بدونی

و دنبالش میکردن

درست در همین لحظه از خواب میپریدن

----------------

 

این یارو که اگه راستشو بخواید یه نمه قیافشم ضایعست براتون اشنا نیست؟

سال 2008 یه نفر این نقاشی رو برای روانشناسش کشید و گفت این مرد رو توی خواباش میبینه

از نظر منطقی باید تو یه نفرو توی واقعیت ببینی که بتونی توی خوابتم ببینی ولی ان این مرد رو هیچ جا ندیده بود

اسم اختصاری این یارو رو گذاشتن "This man" 

مردم دیگه هم با دیدن عکس This man گفتن که توی خواباشون دیدنش و همیشه هم توی خواباشون مهربون بوده و هدایتشون کرده.

چیز یکسان توی همشون اینه که با اینکه این مرد رو ندیدن توی خواباشون دیدنش و این مرد کمکشون کرده، ارومشون کرده یا شادشون کرده

----------------------------------

یکی از تئوریای دیگه در مورد خواب سفر روح به اینده یا یه همچین چیزیه که اگه براتون دژاوو انتخاب افتاده باشه قشنگ میفهمینش:) برای من دژاوو خیلیی اتفاق افتاده

این تئوری میگه وقتی خوابید روح توی اینده سفر میکنه و به خاطر اینه که گاهی صحنه هایی که میبنیید تکرارین

---------------------------

------------------------

اخرین موضوع جالبی که توی اینترنت پیدا کردم ماجرای "مردی از تائورد " سال 1996 عه

سال 1996 توی فرودگاه ژاپن متصدی ها متوجه پاسپورت عحیب یه مرد میشن 

اونو پیش پلیس میبرن و میبینن که پاسپورتاش و پولاش و کارتاش همه مهر کشوری به اسم تائورد رو داره

هیچکودوم از اونا تقلبی نبودن و اون مرد با یه لحجه ی عجیبی به فرانسوی صحبت میکرد. وقتی باهاش حرف زدن اون گفت که از کشور تائورد اومده و تا حالا ده تا سفر با وفقیت به ژاپن داشته. 

تا حالا توی تاریخ ما کشوری به اسم تائورد وجود نداشته 

برای همین نقشه رو براش میارن و میپرسن تائورد کجاست؟ اون مردم بدون مکث بین مرز فرانسه و یه کشور دیگه که یادم نیست رو نشون میده و میگه اینجا

بعدشم عصبانی میشه و میگه میخواد به سفارت تائورد توی ژاپن تماس بگیرن

پلیسام الکی برای اینکه یارو اروم بشه این کارو میکنن و بعد اونو به اخرین طبقه ی یه هتل برج مانند میبرن که تا وقتی کارشون تموم شه اونجا بمونه  و جلوی در خروجی هتل سه تا مامور مسلح میزارن

اون اتاق هتل بجز یه پنجره هیچ راه خروجی نداشته ولی بعد از جند ساعت وقتی میان توی اتاق تا مرد رو ببرن میبینن که اون بدون هیچ چیزی ناپدید شده، حتی چمدوناشم نبود.

نظریه ی دانشمندا این بود که به هردلیلی برای این مرد دروازه ی بین دنیاها باز  شده و به دنیای ما کشیده شده و وقتی که از دنیای ما رفته، توی دنیای خودش ا زخواب بیدار شده و فکر میکنه که همه ی اینارو خواب دیده

تصور کنید خوابایی که میبینید واقعی باشن:)

Notes ۹
خواب،چیزی فراتر از ماورا...:)

خواب،چیزی فراتر از ماورا...:)

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
خواب،چیزی فراتر از ماورا...:)

 

تا حالا شده به خواب به چشم یه چیز ماورایی نگاه کنیم نه صرفا یه عمل عادی؟

هیچیش عادی نیست.

اینکه عملا توی خواب زمان برات سریعتر از همیشست

اگه بخوای میتونی کنترلش کنی(لوسید دریم ببینی)

میتونی باهاش توی جهانای موازی سفر کنی

از قدیمم گفتن خواب برادر مرگه

چند روز پیش داشتم توی یوتیوب میگشتم که برخوردم به تجربه ی یه سری ادمایی که لوسید دریم دیدن

اگه نمیدونید لوسید دریم چیه،‌لوسید دریم ینی وقتی داری خواب میبینی بدونی خوابی و بتونی کنترلش کنی.

همه ی این ادما گفتن که وقتی به کاراکترای خوابشون میگفتن که هی: تو کرکتر توی خواب منی و انگار میدونستن که دارن خواب میبینن

و ری اکشن همه ی کاراکترای خواب همشون یه جور بود.. 

با حالت عصبانی و تهدید امیز نگاهش میکردن و میگفتن : تو نباید اینو بدونی

و دنبالش میکردن

درست در همین لحظه از خواب میپریدن

----------------

 

این یارو که اگه راستشو بخواید یه نمه قیافشم ضایعست براتون اشنا نیست؟

سال 2008 یه نفر این نقاشی رو برای روانشناسش کشید و گفت این مرد رو توی خواباش میبینه

از نظر منطقی باید تو یه نفرو توی واقعیت ببینی که بتونی توی خوابتم ببینی ولی ان این مرد رو هیچ جا ندیده بود

اسم اختصاری این یارو رو گذاشتن "This man" 

مردم دیگه هم با دیدن عکس This man گفتن که توی خواباشون دیدنش و همیشه هم توی خواباشون مهربون بوده و هدایتشون کرده.

چیز یکسان توی همشون اینه که با اینکه این مرد رو ندیدن توی خواباشون دیدنش و این مرد کمکشون کرده، ارومشون کرده یا شادشون کرده

----------------------------------

یکی از تئوریای دیگه در مورد خواب سفر روح به اینده یا یه همچین چیزیه که اگه براتون دژاوو انتخاب افتاده باشه قشنگ میفهمینش:) برای من دژاوو خیلیی اتفاق افتاده

این تئوری میگه وقتی خوابید روح توی اینده سفر میکنه و به خاطر اینه که گاهی صحنه هایی که میبنیید تکرارین

---------------------------

------------------------

اخرین موضوع جالبی که توی اینترنت پیدا کردم ماجرای "مردی از تائورد " سال 1996 عه

سال 1996 توی فرودگاه ژاپن متصدی ها متوجه پاسپورت عحیب یه مرد میشن 

اونو پیش پلیس میبرن و میبینن که پاسپورتاش و پولاش و کارتاش همه مهر کشوری به اسم تائورد رو داره

هیچکودوم از اونا تقلبی نبودن و اون مرد با یه لحجه ی عجیبی به فرانسوی صحبت میکرد. وقتی باهاش حرف زدن اون گفت که از کشور تائورد اومده و تا حالا ده تا سفر با وفقیت به ژاپن داشته. 

تا حالا توی تاریخ ما کشوری به اسم تائورد وجود نداشته 

برای همین نقشه رو براش میارن و میپرسن تائورد کجاست؟ اون مردم بدون مکث بین مرز فرانسه و یه کشور دیگه که یادم نیست رو نشون میده و میگه اینجا

بعدشم عصبانی میشه و میگه میخواد به سفارت تائورد توی ژاپن تماس بگیرن

پلیسام الکی برای اینکه یارو اروم بشه این کارو میکنن و بعد اونو به اخرین طبقه ی یه هتل برج مانند میبرن که تا وقتی کارشون تموم شه اونجا بمونه  و جلوی در خروجی هتل سه تا مامور مسلح میزارن

اون اتاق هتل بجز یه پنجره هیچ راه خروجی نداشته ولی بعد از جند ساعت وقتی میان توی اتاق تا مرد رو ببرن میبینن که اون بدون هیچ چیزی ناپدید شده، حتی چمدوناشم نبود.

نظریه ی دانشمندا این بود که به هردلیلی برای این مرد دروازه ی بین دنیاها باز  شده و به دنیای ما کشیده شده و وقتی که از دنیای ما رفته، توی دنیای خودش ا زخواب بیدار شده و فکر میکنه که همه ی اینارو خواب دیده

تصور کنید خوابایی که میبینید واقعی باشن:)

 

تا حالا شده به خواب به چشم یه چیز ماورایی نگاه کنیم نه صرفا یه عمل عادی؟

هیچیش عادی نیست.

اینکه عملا توی خواب زمان برات سریعتر از همیشست

اگه بخوای میتونی کنترلش کنی(لوسید دریم ببینی)

میتونی باهاش توی جهانای موازی سفر کنی

از قدیمم گفتن خواب برادر مرگه

چند روز پیش داشتم توی یوتیوب میگشتم که برخوردم به تجربه ی یه سری ادمایی که لوسید دریم دیدن

اگه نمیدونید لوسید دریم چیه،‌لوسید دریم ینی وقتی داری خواب میبینی بدونی خوابی و بتونی کنترلش کنی.

همه ی این ادما گفتن که وقتی به کاراکترای خوابشون میگفتن که هی: تو کرکتر توی خواب منی و انگار میدونستن که دارن خواب میبینن

و ری اکشن همه ی کاراکترای خواب همشون یه جور بود.. 

با حالت عصبانی و تهدید امیز نگاهش میکردن و میگفتن : تو نباید اینو بدونی

و دنبالش میکردن

درست در همین لحظه از خواب میپریدن

----------------

 

این یارو که اگه راستشو بخواید یه نمه قیافشم ضایعست براتون اشنا نیست؟

سال 2008 یه نفر این نقاشی رو برای روانشناسش کشید و گفت این مرد رو توی خواباش میبینه

از نظر منطقی باید تو یه نفرو توی واقعیت ببینی که بتونی توی خوابتم ببینی ولی ان این مرد رو هیچ جا ندیده بود

اسم اختصاری این یارو رو گذاشتن "This man" 

مردم دیگه هم با دیدن عکس This man گفتن که توی خواباشون دیدنش و همیشه هم توی خواباشون مهربون بوده و هدایتشون کرده.

چیز یکسان توی همشون اینه که با اینکه این مرد رو ندیدن توی خواباشون دیدنش و این مرد کمکشون کرده، ارومشون کرده یا شادشون کرده

----------------------------------

یکی از تئوریای دیگه در مورد خواب سفر روح به اینده یا یه همچین چیزیه که اگه براتون دژاوو انتخاب افتاده باشه قشنگ میفهمینش:) برای من دژاوو خیلیی اتفاق افتاده

این تئوری میگه وقتی خوابید روح توی اینده سفر میکنه و به خاطر اینه که گاهی صحنه هایی که میبنیید تکرارین

---------------------------

------------------------

اخرین موضوع جالبی که توی اینترنت پیدا کردم ماجرای "مردی از تائورد " سال 1996 عه

سال 1996 توی فرودگاه ژاپن متصدی ها متوجه پاسپورت عحیب یه مرد میشن 

اونو پیش پلیس میبرن و میبینن که پاسپورتاش و پولاش و کارتاش همه مهر کشوری به اسم تائورد رو داره

هیچکودوم از اونا تقلبی نبودن و اون مرد با یه لحجه ی عجیبی به فرانسوی صحبت میکرد. وقتی باهاش حرف زدن اون گفت که از کشور تائورد اومده و تا حالا ده تا سفر با وفقیت به ژاپن داشته. 

تا حالا توی تاریخ ما کشوری به اسم تائورد وجود نداشته 

برای همین نقشه رو براش میارن و میپرسن تائورد کجاست؟ اون مردم بدون مکث بین مرز فرانسه و یه کشور دیگه که یادم نیست رو نشون میده و میگه اینجا

بعدشم عصبانی میشه و میگه میخواد به سفارت تائورد توی ژاپن تماس بگیرن

پلیسام الکی برای اینکه یارو اروم بشه این کارو میکنن و بعد اونو به اخرین طبقه ی یه هتل برج مانند میبرن که تا وقتی کارشون تموم شه اونجا بمونه  و جلوی در خروجی هتل سه تا مامور مسلح میزارن

اون اتاق هتل بجز یه پنجره هیچ راه خروجی نداشته ولی بعد از جند ساعت وقتی میان توی اتاق تا مرد رو ببرن میبینن که اون بدون هیچ چیزی ناپدید شده، حتی چمدوناشم نبود.

نظریه ی دانشمندا این بود که به هردلیلی برای این مرد دروازه ی بین دنیاها باز  شده و به دنیای ما کشیده شده و وقتی که از دنیای ما رفته، توی دنیای خودش ا زخواب بیدار شده و فکر میکنه که همه ی اینارو خواب دیده

تصور کنید خوابایی که میبینید واقعی باشن:)

Notes ۹
پست شده در Friday, 15 Mordad 1400
views : ۱۴۹
Publish at : 01:47
Follow Me

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

همون طور که گوشه ی اتاق نشسته بودم هدفونمو در اوردم و روی گوشام گذاشتم. با اهنگی که انتخاب کرده بودم حسابی گرم گرفته بودم

دفترچه خاطراتمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن

 

 

 

دفترچه خاطرات عزیزم..

جدیدا خیلی احساس تنهایی میکنم. اما حس میکنم جایگاه واقعیمو پیدا کردم .

انگار دنیای بیرون ذهنم و دنیایی که بقیه توشن یه اقیانوس بزرگه.. و من شنا بلد نیستم.

چندبار سعی کردم شنا یاد بگیرم. اما خیلیا منو یه کوسه میبینن که قصد شکار داره، یا یه پری دریایی که باید شکارش کنن

من متفاوتم، دیگران برای پوشوندن ضعفای خودشون به این تفاوت اشاره میکنن، مسخرش میکنن

مثل فرفره ای که دور مردم مختلف میچرخونش میچرخم، تا در نهایت بایستم، اما دوباره می چرخم.

من توی این دنیای سیاه و سفید پوشیده شده بودم از رنگ های مختلف. چیزی که پوشیده از رنگایی بود که دلت میخواست بپری روشون تا توشون غرق شی.

گذر زمان باعث شد یه سطل رنگ سیاه روم ریخته بشه ، اما حتی اون سطل نتونست رنگ های منو به طور کامل پاک کنه

و این منم، کسی که ظاهر رنگارنگش داره کم کم روبه سیاهی میره

مثل شمع پرفروغی که به سمت تاریکی میره. 

اما من تصمیم ندارم این طوری شه، میخوام خاص بمونم در مقایسه با دیگری، خاص ترین رنگی باشم که تا حالا دیده

دیگه قصد ندارم با جامعه ای بیروح همرنگ شم، من یه نوجوون رنگارنگم، همینم میمونم.

دلم میخواد همزمان شیرین ترین کسی باشم که قراره باهاش ملاقات کنی، و همزمان بدترین کابوس کسی که باهام بدرفتاری کنه.. 

با توجه به رفتار مردم، بهشون بهشت و جهنم درونمو نشون بدم، و اینکارو میکنم.

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏:)

دفترچه رو بستم.. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم، مثل دروازه ای به سوی دنیای جدیدی که قرار بود خلق کنم

نیشخند زدم و گفتم: از امروز

Notes ۲
پست شده در Friday, 15 Mordad 1400
views : ۱۴۹
Publish at : 01:47
Follow Me

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏

 

همون طور که گوشه ی اتاق نشسته بودم هدفونمو در اوردم و روی گوشام گذاشتم. با اهنگی که انتخاب کرده بودم حسابی گرم گرفته بودم

دفترچه خاطراتمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن

 

 

 

دفترچه خاطرات عزیزم..

جدیدا خیلی احساس تنهایی میکنم. اما حس میکنم جایگاه واقعیمو پیدا کردم .

انگار دنیای بیرون ذهنم و دنیایی که بقیه توشن یه اقیانوس بزرگه.. و من شنا بلد نیستم.

چندبار سعی کردم شنا یاد بگیرم. اما خیلیا منو یه کوسه میبینن که قصد شکار داره، یا یه پری دریایی که باید شکارش کنن

من متفاوتم، دیگران برای پوشوندن ضعفای خودشون به این تفاوت اشاره میکنن، مسخرش میکنن

مثل فرفره ای که دور مردم مختلف میچرخونش میچرخم، تا در نهایت بایستم، اما دوباره می چرخم.

من توی این دنیای سیاه و سفید پوشیده شده بودم از رنگ های مختلف. چیزی که پوشیده از رنگایی بود که دلت میخواست بپری روشون تا توشون غرق شی.

گذر زمان باعث شد یه سطل رنگ سیاه روم ریخته بشه ، اما حتی اون سطل نتونست رنگ های منو به طور کامل پاک کنه

و این منم، کسی که ظاهر رنگارنگش داره کم کم روبه سیاهی میره

مثل شمع پرفروغی که به سمت تاریکی میره. 

اما من تصمیم ندارم این طوری شه، میخوام خاص بمونم در مقایسه با دیگری، خاص ترین رنگی باشم که تا حالا دیده

دیگه قصد ندارم با جامعه ای بیروح همرنگ شم، من یه نوجوون رنگارنگم، همینم میمونم.

دلم میخواد همزمان شیرین ترین کسی باشم که قراره باهاش ملاقات کنی، و همزمان بدترین کابوس کسی که باهام بدرفتاری کنه.. 

با توجه به رفتار مردم، بهشون بهشت و جهنم درونمو نشون بدم، و اینکارو میکنم.

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏:)

دفترچه رو بستم.. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم، مثل دروازه ای به سوی دنیای جدیدی که قرار بود خلق کنم

نیشخند زدم و گفتم: از امروز

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

همون طور که گوشه ی اتاق نشسته بودم هدفونمو در اوردم و روی گوشام گذاشتم. با اهنگی که انتخاب کرده بودم حسابی گرم گرفته بودم

دفترچه خاطراتمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن

 

 

 

دفترچه خاطرات عزیزم..

جدیدا خیلی احساس تنهایی میکنم. اما حس میکنم جایگاه واقعیمو پیدا کردم .

انگار دنیای بیرون ذهنم و دنیایی که بقیه توشن یه اقیانوس بزرگه.. و من شنا بلد نیستم.

چندبار سعی کردم شنا یاد بگیرم. اما خیلیا منو یه کوسه میبینن که قصد شکار داره، یا یه پری دریایی که باید شکارش کنن

من متفاوتم، دیگران برای پوشوندن ضعفای خودشون به این تفاوت اشاره میکنن، مسخرش میکنن

مثل فرفره ای که دور مردم مختلف میچرخونش میچرخم، تا در نهایت بایستم، اما دوباره می چرخم.

من توی این دنیای سیاه و سفید پوشیده شده بودم از رنگ های مختلف. چیزی که پوشیده از رنگایی بود که دلت میخواست بپری روشون تا توشون غرق شی.

گذر زمان باعث شد یه سطل رنگ سیاه روم ریخته بشه ، اما حتی اون سطل نتونست رنگ های منو به طور کامل پاک کنه

و این منم، کسی که ظاهر رنگارنگش داره کم کم روبه سیاهی میره

مثل شمع پرفروغی که به سمت تاریکی میره. 

اما من تصمیم ندارم این طوری شه، میخوام خاص بمونم در مقایسه با دیگری، خاص ترین رنگی باشم که تا حالا دیده

دیگه قصد ندارم با جامعه ای بیروح همرنگ شم، من یه نوجوون رنگارنگم، همینم میمونم.

دلم میخواد همزمان شیرین ترین کسی باشم که قراره باهاش ملاقات کنی، و همزمان بدترین کابوس کسی که باهام بدرفتاری کنه.. 

با توجه به رفتار مردم، بهشون بهشت و جهنم درونمو نشون بدم، و اینکارو میکنم.

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏:)

دفترچه رو بستم.. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم، مثل دروازه ای به سوی دنیای جدیدی که قرار بود خلق کنم

نیشخند زدم و گفتم: از امروز

Notes ۲
𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏

 

همون طور که گوشه ی اتاق نشسته بودم هدفونمو در اوردم و روی گوشام گذاشتم. با اهنگی که انتخاب کرده بودم حسابی گرم گرفته بودم

دفترچه خاطراتمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن

 

 

 

دفترچه خاطرات عزیزم..

جدیدا خیلی احساس تنهایی میکنم. اما حس میکنم جایگاه واقعیمو پیدا کردم .

انگار دنیای بیرون ذهنم و دنیایی که بقیه توشن یه اقیانوس بزرگه.. و من شنا بلد نیستم.

چندبار سعی کردم شنا یاد بگیرم. اما خیلیا منو یه کوسه میبینن که قصد شکار داره، یا یه پری دریایی که باید شکارش کنن

من متفاوتم، دیگران برای پوشوندن ضعفای خودشون به این تفاوت اشاره میکنن، مسخرش میکنن

مثل فرفره ای که دور مردم مختلف میچرخونش میچرخم، تا در نهایت بایستم، اما دوباره می چرخم.

من توی این دنیای سیاه و سفید پوشیده شده بودم از رنگ های مختلف. چیزی که پوشیده از رنگایی بود که دلت میخواست بپری روشون تا توشون غرق شی.

گذر زمان باعث شد یه سطل رنگ سیاه روم ریخته بشه ، اما حتی اون سطل نتونست رنگ های منو به طور کامل پاک کنه

و این منم، کسی که ظاهر رنگارنگش داره کم کم روبه سیاهی میره

مثل شمع پرفروغی که به سمت تاریکی میره. 

اما من تصمیم ندارم این طوری شه، میخوام خاص بمونم در مقایسه با دیگری، خاص ترین رنگی باشم که تا حالا دیده

دیگه قصد ندارم با جامعه ای بیروح همرنگ شم، من یه نوجوون رنگارنگم، همینم میمونم.

دلم میخواد همزمان شیرین ترین کسی باشم که قراره باهاش ملاقات کنی، و همزمان بدترین کابوس کسی که باهام بدرفتاری کنه.. 

با توجه به رفتار مردم، بهشون بهشت و جهنم درونمو نشون بدم، و اینکارو میکنم.

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏:)

دفترچه رو بستم.. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم، مثل دروازه ای به سوی دنیای جدیدی که قرار بود خلق کنم

نیشخند زدم و گفتم: از امروز

 

همون طور که گوشه ی اتاق نشسته بودم هدفونمو در اوردم و روی گوشام گذاشتم. با اهنگی که انتخاب کرده بودم حسابی گرم گرفته بودم

دفترچه خاطراتمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن

 

 

 

دفترچه خاطرات عزیزم..

جدیدا خیلی احساس تنهایی میکنم. اما حس میکنم جایگاه واقعیمو پیدا کردم .

انگار دنیای بیرون ذهنم و دنیایی که بقیه توشن یه اقیانوس بزرگه.. و من شنا بلد نیستم.

چندبار سعی کردم شنا یاد بگیرم. اما خیلیا منو یه کوسه میبینن که قصد شکار داره، یا یه پری دریایی که باید شکارش کنن

من متفاوتم، دیگران برای پوشوندن ضعفای خودشون به این تفاوت اشاره میکنن، مسخرش میکنن

مثل فرفره ای که دور مردم مختلف میچرخونش میچرخم، تا در نهایت بایستم، اما دوباره می چرخم.

من توی این دنیای سیاه و سفید پوشیده شده بودم از رنگ های مختلف. چیزی که پوشیده از رنگایی بود که دلت میخواست بپری روشون تا توشون غرق شی.

گذر زمان باعث شد یه سطل رنگ سیاه روم ریخته بشه ، اما حتی اون سطل نتونست رنگ های منو به طور کامل پاک کنه

و این منم، کسی که ظاهر رنگارنگش داره کم کم روبه سیاهی میره

مثل شمع پرفروغی که به سمت تاریکی میره. 

اما من تصمیم ندارم این طوری شه، میخوام خاص بمونم در مقایسه با دیگری، خاص ترین رنگی باشم که تا حالا دیده

دیگه قصد ندارم با جامعه ای بیروح همرنگ شم، من یه نوجوون رنگارنگم، همینم میمونم.

دلم میخواد همزمان شیرین ترین کسی باشم که قراره باهاش ملاقات کنی، و همزمان بدترین کابوس کسی که باهام بدرفتاری کنه.. 

با توجه به رفتار مردم، بهشون بهشت و جهنم درونمو نشون بدم، و اینکارو میکنم.

𝑳𝒊𝒇𝒆 𝒊𝒔 𝒂𝒏 𝑶𝒄𝒆𝒂𝒏:)

دفترچه رو بستم.. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم، مثل دروازه ای به سوی دنیای جدیدی که قرار بود خلق کنم

نیشخند زدم و گفتم: از امروز

Notes ۲
پست شده در Monday, 4 Mordad 1400
views : ۸۸
Publish at : 11:22
Follow Me

...𝑻𝒐 𝑴𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

𝑺𝒕𝒂𝒓𝒔, 𝒂𝒓𝒆 𝑽𝒊𝒔𝒊𝒃𝒍𝒆 𝒊𝒏 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔:)

ستاره ها توی تاریکی مشخص اند:)

━─━────༺༻────━─━

میگن که هرکسی یه ستاره توی اسمون داره، خوب.. این یه جورایی میشه یه نامه به اون ستاره

 

هی، ستاره ی عزیزم، روبه راهی؟ دلم میخواد بدونم امروز نوری که داری از دیروز بیشتره یا نه، دلم میخواد بدونم چندسالته و کجای کهکشانی و اینکه اصلا نوری که میدی به منی که اینجا نشستم میرسه؟ نمیرسه؟ مهم نیست. میخواستم بدونی،‌با اینکه نمیدونم کجایی این کهکشانی و چقدر ازم دوری، خیلی دوست دارم و تصور اینکه تو و من یکی هستیم برام جالبه.

ممکنه یه افسانه باشی، یا نباشی. حتی ممکنه دورت یه سیاره ی خیلی جذاب با ادم فضایی های پیشرفته درحال گردش باشه که اونام راجب انسانا کنجکاون، از طرف من به ادم فضاییا سلام برسون و بگو دوست دارم سیارشونو ببینم:)

نمیدونم چندسالته، ولی حتما ازم بزرگتری، احتمالا بعد از من ستاره ی یکی دیگه میشی، مهمم نیست، فقط منو فراموش نکن

 

یه عالمه سوال ازت دارم، توی این چند میلیون سالی که زندگی کردی، چیا دیدی؟ مرگ یه ستاره؟ فروپاشی یه سیاره؟ برخورد دوتا سیاره بهم؟ یا چی؟ دلم میخواد بدونم، دلم میخواد همه چیو بدونم.

سوال پرسیدن فایده نداره.. چون جوابتو نمیشنوم،‌ ولی دلم میخواد همین طوری حرف بزنم.

میدونی،‌ تو واقعا پرنوری، دلم میخواد مثل ستاره ی قطبی باشی که با نورت همه رو مجذوب خودت کنی، چیزی باشی که همه نشونش بدن و بگن واو! اونو میبینی؟ معرکست:)

چون تو ستاره ی منی، باید خاص باشی، و هستی، حتی اگه برای دیگران نباشی، برای من هستی. 

یه جورایی فقط همینا به ذهنم رسیده، ولی اینه، نامه ای به تو:)

 

Notes ۰
پست شده در Monday, 4 Mordad 1400
views : ۸۸
Publish at : 11:22
Follow Me

...𝑻𝒐 𝑴𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
...𝑻𝒐 𝑴𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓

 

𝑺𝒕𝒂𝒓𝒔, 𝒂𝒓𝒆 𝑽𝒊𝒔𝒊𝒃𝒍𝒆 𝒊𝒏 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔:)

ستاره ها توی تاریکی مشخص اند:)

━─━────༺༻────━─━

میگن که هرکسی یه ستاره توی اسمون داره، خوب.. این یه جورایی میشه یه نامه به اون ستاره

 

هی، ستاره ی عزیزم، روبه راهی؟ دلم میخواد بدونم امروز نوری که داری از دیروز بیشتره یا نه، دلم میخواد بدونم چندسالته و کجای کهکشانی و اینکه اصلا نوری که میدی به منی که اینجا نشستم میرسه؟ نمیرسه؟ مهم نیست. میخواستم بدونی،‌با اینکه نمیدونم کجایی این کهکشانی و چقدر ازم دوری، خیلی دوست دارم و تصور اینکه تو و من یکی هستیم برام جالبه.

ممکنه یه افسانه باشی، یا نباشی. حتی ممکنه دورت یه سیاره ی خیلی جذاب با ادم فضایی های پیشرفته درحال گردش باشه که اونام راجب انسانا کنجکاون، از طرف من به ادم فضاییا سلام برسون و بگو دوست دارم سیارشونو ببینم:)

نمیدونم چندسالته، ولی حتما ازم بزرگتری، احتمالا بعد از من ستاره ی یکی دیگه میشی، مهمم نیست، فقط منو فراموش نکن

 

یه عالمه سوال ازت دارم، توی این چند میلیون سالی که زندگی کردی، چیا دیدی؟ مرگ یه ستاره؟ فروپاشی یه سیاره؟ برخورد دوتا سیاره بهم؟ یا چی؟ دلم میخواد بدونم، دلم میخواد همه چیو بدونم.

سوال پرسیدن فایده نداره.. چون جوابتو نمیشنوم،‌ ولی دلم میخواد همین طوری حرف بزنم.

میدونی،‌ تو واقعا پرنوری، دلم میخواد مثل ستاره ی قطبی باشی که با نورت همه رو مجذوب خودت کنی، چیزی باشی که همه نشونش بدن و بگن واو! اونو میبینی؟ معرکست:)

چون تو ستاره ی منی، باید خاص باشی، و هستی، حتی اگه برای دیگران نباشی، برای من هستی. 

یه جورایی فقط همینا به ذهنم رسیده، ولی اینه، نامه ای به تو:)

 

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

𝑺𝒕𝒂𝒓𝒔, 𝒂𝒓𝒆 𝑽𝒊𝒔𝒊𝒃𝒍𝒆 𝒊𝒏 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔:)

ستاره ها توی تاریکی مشخص اند:)

━─━────༺༻────━─━

میگن که هرکسی یه ستاره توی اسمون داره، خوب.. این یه جورایی میشه یه نامه به اون ستاره

 

هی، ستاره ی عزیزم، روبه راهی؟ دلم میخواد بدونم امروز نوری که داری از دیروز بیشتره یا نه، دلم میخواد بدونم چندسالته و کجای کهکشانی و اینکه اصلا نوری که میدی به منی که اینجا نشستم میرسه؟ نمیرسه؟ مهم نیست. میخواستم بدونی،‌با اینکه نمیدونم کجایی این کهکشانی و چقدر ازم دوری، خیلی دوست دارم و تصور اینکه تو و من یکی هستیم برام جالبه.

ممکنه یه افسانه باشی، یا نباشی. حتی ممکنه دورت یه سیاره ی خیلی جذاب با ادم فضایی های پیشرفته درحال گردش باشه که اونام راجب انسانا کنجکاون، از طرف من به ادم فضاییا سلام برسون و بگو دوست دارم سیارشونو ببینم:)

نمیدونم چندسالته، ولی حتما ازم بزرگتری، احتمالا بعد از من ستاره ی یکی دیگه میشی، مهمم نیست، فقط منو فراموش نکن

 

یه عالمه سوال ازت دارم، توی این چند میلیون سالی که زندگی کردی، چیا دیدی؟ مرگ یه ستاره؟ فروپاشی یه سیاره؟ برخورد دوتا سیاره بهم؟ یا چی؟ دلم میخواد بدونم، دلم میخواد همه چیو بدونم.

سوال پرسیدن فایده نداره.. چون جوابتو نمیشنوم،‌ ولی دلم میخواد همین طوری حرف بزنم.

میدونی،‌ تو واقعا پرنوری، دلم میخواد مثل ستاره ی قطبی باشی که با نورت همه رو مجذوب خودت کنی، چیزی باشی که همه نشونش بدن و بگن واو! اونو میبینی؟ معرکست:)

چون تو ستاره ی منی، باید خاص باشی، و هستی، حتی اگه برای دیگران نباشی، برای من هستی. 

یه جورایی فقط همینا به ذهنم رسیده، ولی اینه، نامه ای به تو:)

 

Notes ۰
...𝑻𝒐 𝑴𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓

...𝑻𝒐 𝑴𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
...𝑻𝒐 𝑴𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓

 

𝑺𝒕𝒂𝒓𝒔, 𝒂𝒓𝒆 𝑽𝒊𝒔𝒊𝒃𝒍𝒆 𝒊𝒏 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔:)

ستاره ها توی تاریکی مشخص اند:)

━─━────༺༻────━─━

میگن که هرکسی یه ستاره توی اسمون داره، خوب.. این یه جورایی میشه یه نامه به اون ستاره

 

هی، ستاره ی عزیزم، روبه راهی؟ دلم میخواد بدونم امروز نوری که داری از دیروز بیشتره یا نه، دلم میخواد بدونم چندسالته و کجای کهکشانی و اینکه اصلا نوری که میدی به منی که اینجا نشستم میرسه؟ نمیرسه؟ مهم نیست. میخواستم بدونی،‌با اینکه نمیدونم کجایی این کهکشانی و چقدر ازم دوری، خیلی دوست دارم و تصور اینکه تو و من یکی هستیم برام جالبه.

ممکنه یه افسانه باشی، یا نباشی. حتی ممکنه دورت یه سیاره ی خیلی جذاب با ادم فضایی های پیشرفته درحال گردش باشه که اونام راجب انسانا کنجکاون، از طرف من به ادم فضاییا سلام برسون و بگو دوست دارم سیارشونو ببینم:)

نمیدونم چندسالته، ولی حتما ازم بزرگتری، احتمالا بعد از من ستاره ی یکی دیگه میشی، مهمم نیست، فقط منو فراموش نکن

 

یه عالمه سوال ازت دارم، توی این چند میلیون سالی که زندگی کردی، چیا دیدی؟ مرگ یه ستاره؟ فروپاشی یه سیاره؟ برخورد دوتا سیاره بهم؟ یا چی؟ دلم میخواد بدونم، دلم میخواد همه چیو بدونم.

سوال پرسیدن فایده نداره.. چون جوابتو نمیشنوم،‌ ولی دلم میخواد همین طوری حرف بزنم.

میدونی،‌ تو واقعا پرنوری، دلم میخواد مثل ستاره ی قطبی باشی که با نورت همه رو مجذوب خودت کنی، چیزی باشی که همه نشونش بدن و بگن واو! اونو میبینی؟ معرکست:)

چون تو ستاره ی منی، باید خاص باشی، و هستی، حتی اگه برای دیگران نباشی، برای من هستی. 

یه جورایی فقط همینا به ذهنم رسیده، ولی اینه، نامه ای به تو:)

 

 

𝑺𝒕𝒂𝒓𝒔, 𝒂𝒓𝒆 𝑽𝒊𝒔𝒊𝒃𝒍𝒆 𝒊𝒏 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔:)

ستاره ها توی تاریکی مشخص اند:)

━─━────༺༻────━─━

میگن که هرکسی یه ستاره توی اسمون داره، خوب.. این یه جورایی میشه یه نامه به اون ستاره

 

هی، ستاره ی عزیزم، روبه راهی؟ دلم میخواد بدونم امروز نوری که داری از دیروز بیشتره یا نه، دلم میخواد بدونم چندسالته و کجای کهکشانی و اینکه اصلا نوری که میدی به منی که اینجا نشستم میرسه؟ نمیرسه؟ مهم نیست. میخواستم بدونی،‌با اینکه نمیدونم کجایی این کهکشانی و چقدر ازم دوری، خیلی دوست دارم و تصور اینکه تو و من یکی هستیم برام جالبه.

ممکنه یه افسانه باشی، یا نباشی. حتی ممکنه دورت یه سیاره ی خیلی جذاب با ادم فضایی های پیشرفته درحال گردش باشه که اونام راجب انسانا کنجکاون، از طرف من به ادم فضاییا سلام برسون و بگو دوست دارم سیارشونو ببینم:)

نمیدونم چندسالته، ولی حتما ازم بزرگتری، احتمالا بعد از من ستاره ی یکی دیگه میشی، مهمم نیست، فقط منو فراموش نکن

 

یه عالمه سوال ازت دارم، توی این چند میلیون سالی که زندگی کردی، چیا دیدی؟ مرگ یه ستاره؟ فروپاشی یه سیاره؟ برخورد دوتا سیاره بهم؟ یا چی؟ دلم میخواد بدونم، دلم میخواد همه چیو بدونم.

سوال پرسیدن فایده نداره.. چون جوابتو نمیشنوم،‌ ولی دلم میخواد همین طوری حرف بزنم.

میدونی،‌ تو واقعا پرنوری، دلم میخواد مثل ستاره ی قطبی باشی که با نورت همه رو مجذوب خودت کنی، چیزی باشی که همه نشونش بدن و بگن واو! اونو میبینی؟ معرکست:)

چون تو ستاره ی منی، باید خاص باشی، و هستی، حتی اگه برای دیگران نباشی، برای من هستی. 

یه جورایی فقط همینا به ذهنم رسیده، ولی اینه، نامه ای به تو:)

 

Notes ۰
پست شده در Thursday, 31 Tir 1400
views : ۱۱۰
Publish at : 06:28
Follow Me

? 𝑨𝒎 𝑰 𝑾𝒆𝒂𝒌

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

 

𝑰'𝒎 𝒏𝒐𝒕 𝒔𝒆𝒆𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒑𝒆𝒏𝒂𝒏𝒄𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒗𝒆 𝒅𝒐𝒏𝒆, 𝑭𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓.

من برای کاری که انجام دادم نمیخوام طلب بخشش کنم...

𝑰'𝒎 𝒂𝒔𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒊𝒗𝒆𝒏𝒆𝒔𝒔... 𝑭𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐 𝒅𝒐.

من برای کاری که میخوام انجام بدم قراره طلب بخشش کنم

 

━─━────༺༻────━─━

خوب راستش خیلی محو سریال جدید شدم، یه جورای خاصی متفاوته..

تا حالا شده با دیدن یکی که یه نقصی داره، مثلا ناشنواست یا یه مشکل بدنی داره بگید اخی؟

راستشو بهتون بگم.. اونا به ترحم ما نیازی ندارند، چون وقتی توی بدنت یه نقصی داشته باشی،‌مثلا یکی از حواس پنج گانت از کار افتاده باشه، حواس دیگه فوق العاده قوی تر میشه.. یه چیزی فراتر از قوی..

حس بدی داره که مورد ترحم مردم قرار بگیری، که یکی وظیفه بدونه بهت بگه اخی... نه،‌ اگه من بودم دیوونه میشدم، شاید بقیه هم این طوری باشن.

فیلمه داستانش نمیشه گفت دقیقا این طوریه، ولی یه چیزی داره که جذبتون میکنه و اونم اینه که شخصیت اصلی سریال در عین نابینا بودنش، میزنه پدر هر جنایتکاری که شهرشو الوده کرده در میاره، نه با معرفی کردنش به پلیس، بلکه شبا لباس خاص میپوشه و میره بیرون و شروع میکنه جنگیدن باهاشون.

درسته که یارو نابیناست، اما قدرت شنوایی و بویاییش فراتر از خفنه. این مدلی که اوکی، با شنیدن ضربان قلب میفهمه کی دروغ میگه و کی نه، با شنیدن صدای نفس ها و دم و بازدم میفهمه چند نفر ریختن سرش دارن میزننش.

داستان مثل سریال کماندار پیش میره ولی کاراکتر اصلی نسبت به بقیه ی کاراکترای اصلی نقص های بیشتری داره، ابدا شکست ناپذیر نیست و برای شکست دادن بقیه معمولا تیم میشه.

اما این پست برای نقد نیست...  دلم میخوام فقط یه سری چیزا که از این فیلم فهمیدمو بگم، اگه به نظرت تکراریه،‌فقط اسکرول کنید یا شایدم Ctrl+W رو بزنید...

 

 

یه جورایی برام عجیب بود که ویلین اصلی داستان، عاشق یه زن بود و حاضر بود براش بمیره. اول عشق اون مرد برام جنبه ی بازی رو داشت، مثل ادمایی که حاضرن کسی رو برای خودشون فدا کنن.. اما اون واقعا عاشق اون زن بود و قبل از اینکه زندان بیافته یه حلقه به دست زن داد و ازش خاستگاری کرد. خوب برای اون کرکتر، شاید غیر معقول بود..

خیلی جالبه که کسی که ده ساله میشناسیش، راز های تاریک زیادی داره.. طوری که یهو چشم باز میکنی و حتی کسی که رو به روت وایساده، کسی نیست که دو دقیقه پیش بود. یهو چشم باز میکنی و میبینی که رفیق صمیمی کیوت نازت، همونیه که شبا با یه ماسک مشکی، توی خیابونا میچرخه و از شهر محافظت میکنه، قهرمانی که به چشم همه از جمله رفیق صمیمیش تبهکار اصلی شهر و یه شورشیه.. 

مهم نیست یه ادم چقدر عوضیه، هرکسی فرصت یه شانس دوباره رو داره. مهم نیس، تو یکی بهش بده. اگه اونم از دست داد، میتونی ولش کنی. ولی حتما باید بهش یه شانس دوباره بدی.. اگه یه دونه دادی اونم مدت ها قبل، دوباره بده شاید تغییر کرده باشه. اما حواست باشه که محتاط باشی که اگه اون فرد اون شانسو از دست داد، ضربه نخوری.

اخریش... خوب یه جورایی دوست داشتنی بود، هرکی نسبت به محل زندگیش یه ارزشی قائله، یکی ماسک میزنه و میره اون بیرون برای شرایط بهتر میجنگه، اما یکی دیگه وکیل میشه که از طریق راه قانونی مجرما رو تنبیه کنه، مهم نیست که چه طوری، جفتشون دارن یه کار مفیدی میکنن برای شهرشون.

 

"𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒐𝒘 𝒅𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒕𝒉𝒆 𝒂𝒏𝒈𝒆𝒍𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒎𝒆 𝒂𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒂𝒎𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔"

و تو چه طوری میدونی که فرشته و شیطان درون من یکی نیستند؟

Notes ۰
پست شده در Thursday, 31 Tir 1400
views : ۱۱۰
Publish at : 06:28
Follow Me

? 𝑨𝒎 𝑰 𝑾𝒆𝒂𝒌

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
? 𝑨𝒎 𝑰 𝑾𝒆𝒂𝒌

 

 

𝑰'𝒎 𝒏𝒐𝒕 𝒔𝒆𝒆𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒑𝒆𝒏𝒂𝒏𝒄𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒗𝒆 𝒅𝒐𝒏𝒆, 𝑭𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓.

من برای کاری که انجام دادم نمیخوام طلب بخشش کنم...

𝑰'𝒎 𝒂𝒔𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒊𝒗𝒆𝒏𝒆𝒔𝒔... 𝑭𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐 𝒅𝒐.

من برای کاری که میخوام انجام بدم قراره طلب بخشش کنم

 

━─━────༺༻────━─━

خوب راستش خیلی محو سریال جدید شدم، یه جورای خاصی متفاوته..

تا حالا شده با دیدن یکی که یه نقصی داره، مثلا ناشنواست یا یه مشکل بدنی داره بگید اخی؟

راستشو بهتون بگم.. اونا به ترحم ما نیازی ندارند، چون وقتی توی بدنت یه نقصی داشته باشی،‌مثلا یکی از حواس پنج گانت از کار افتاده باشه، حواس دیگه فوق العاده قوی تر میشه.. یه چیزی فراتر از قوی..

حس بدی داره که مورد ترحم مردم قرار بگیری، که یکی وظیفه بدونه بهت بگه اخی... نه،‌ اگه من بودم دیوونه میشدم، شاید بقیه هم این طوری باشن.

فیلمه داستانش نمیشه گفت دقیقا این طوریه، ولی یه چیزی داره که جذبتون میکنه و اونم اینه که شخصیت اصلی سریال در عین نابینا بودنش، میزنه پدر هر جنایتکاری که شهرشو الوده کرده در میاره، نه با معرفی کردنش به پلیس، بلکه شبا لباس خاص میپوشه و میره بیرون و شروع میکنه جنگیدن باهاشون.

درسته که یارو نابیناست، اما قدرت شنوایی و بویاییش فراتر از خفنه. این مدلی که اوکی، با شنیدن ضربان قلب میفهمه کی دروغ میگه و کی نه، با شنیدن صدای نفس ها و دم و بازدم میفهمه چند نفر ریختن سرش دارن میزننش.

داستان مثل سریال کماندار پیش میره ولی کاراکتر اصلی نسبت به بقیه ی کاراکترای اصلی نقص های بیشتری داره، ابدا شکست ناپذیر نیست و برای شکست دادن بقیه معمولا تیم میشه.

اما این پست برای نقد نیست...  دلم میخوام فقط یه سری چیزا که از این فیلم فهمیدمو بگم، اگه به نظرت تکراریه،‌فقط اسکرول کنید یا شایدم Ctrl+W رو بزنید...

 

 

یه جورایی برام عجیب بود که ویلین اصلی داستان، عاشق یه زن بود و حاضر بود براش بمیره. اول عشق اون مرد برام جنبه ی بازی رو داشت، مثل ادمایی که حاضرن کسی رو برای خودشون فدا کنن.. اما اون واقعا عاشق اون زن بود و قبل از اینکه زندان بیافته یه حلقه به دست زن داد و ازش خاستگاری کرد. خوب برای اون کرکتر، شاید غیر معقول بود..

خیلی جالبه که کسی که ده ساله میشناسیش، راز های تاریک زیادی داره.. طوری که یهو چشم باز میکنی و حتی کسی که رو به روت وایساده، کسی نیست که دو دقیقه پیش بود. یهو چشم باز میکنی و میبینی که رفیق صمیمی کیوت نازت، همونیه که شبا با یه ماسک مشکی، توی خیابونا میچرخه و از شهر محافظت میکنه، قهرمانی که به چشم همه از جمله رفیق صمیمیش تبهکار اصلی شهر و یه شورشیه.. 

مهم نیست یه ادم چقدر عوضیه، هرکسی فرصت یه شانس دوباره رو داره. مهم نیس، تو یکی بهش بده. اگه اونم از دست داد، میتونی ولش کنی. ولی حتما باید بهش یه شانس دوباره بدی.. اگه یه دونه دادی اونم مدت ها قبل، دوباره بده شاید تغییر کرده باشه. اما حواست باشه که محتاط باشی که اگه اون فرد اون شانسو از دست داد، ضربه نخوری.

اخریش... خوب یه جورایی دوست داشتنی بود، هرکی نسبت به محل زندگیش یه ارزشی قائله، یکی ماسک میزنه و میره اون بیرون برای شرایط بهتر میجنگه، اما یکی دیگه وکیل میشه که از طریق راه قانونی مجرما رو تنبیه کنه، مهم نیست که چه طوری، جفتشون دارن یه کار مفیدی میکنن برای شهرشون.

 

"𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒐𝒘 𝒅𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒕𝒉𝒆 𝒂𝒏𝒈𝒆𝒍𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒎𝒆 𝒂𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒂𝒎𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔"

و تو چه طوری میدونی که فرشته و شیطان درون من یکی نیستند؟

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

 

𝑰'𝒎 𝒏𝒐𝒕 𝒔𝒆𝒆𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒑𝒆𝒏𝒂𝒏𝒄𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒗𝒆 𝒅𝒐𝒏𝒆, 𝑭𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓.

من برای کاری که انجام دادم نمیخوام طلب بخشش کنم...

𝑰'𝒎 𝒂𝒔𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒊𝒗𝒆𝒏𝒆𝒔𝒔... 𝑭𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐 𝒅𝒐.

من برای کاری که میخوام انجام بدم قراره طلب بخشش کنم

 

━─━────༺༻────━─━

خوب راستش خیلی محو سریال جدید شدم، یه جورای خاصی متفاوته..

تا حالا شده با دیدن یکی که یه نقصی داره، مثلا ناشنواست یا یه مشکل بدنی داره بگید اخی؟

راستشو بهتون بگم.. اونا به ترحم ما نیازی ندارند، چون وقتی توی بدنت یه نقصی داشته باشی،‌مثلا یکی از حواس پنج گانت از کار افتاده باشه، حواس دیگه فوق العاده قوی تر میشه.. یه چیزی فراتر از قوی..

حس بدی داره که مورد ترحم مردم قرار بگیری، که یکی وظیفه بدونه بهت بگه اخی... نه،‌ اگه من بودم دیوونه میشدم، شاید بقیه هم این طوری باشن.

فیلمه داستانش نمیشه گفت دقیقا این طوریه، ولی یه چیزی داره که جذبتون میکنه و اونم اینه که شخصیت اصلی سریال در عین نابینا بودنش، میزنه پدر هر جنایتکاری که شهرشو الوده کرده در میاره، نه با معرفی کردنش به پلیس، بلکه شبا لباس خاص میپوشه و میره بیرون و شروع میکنه جنگیدن باهاشون.

درسته که یارو نابیناست، اما قدرت شنوایی و بویاییش فراتر از خفنه. این مدلی که اوکی، با شنیدن ضربان قلب میفهمه کی دروغ میگه و کی نه، با شنیدن صدای نفس ها و دم و بازدم میفهمه چند نفر ریختن سرش دارن میزننش.

داستان مثل سریال کماندار پیش میره ولی کاراکتر اصلی نسبت به بقیه ی کاراکترای اصلی نقص های بیشتری داره، ابدا شکست ناپذیر نیست و برای شکست دادن بقیه معمولا تیم میشه.

اما این پست برای نقد نیست...  دلم میخوام فقط یه سری چیزا که از این فیلم فهمیدمو بگم، اگه به نظرت تکراریه،‌فقط اسکرول کنید یا شایدم Ctrl+W رو بزنید...

 

 

یه جورایی برام عجیب بود که ویلین اصلی داستان، عاشق یه زن بود و حاضر بود براش بمیره. اول عشق اون مرد برام جنبه ی بازی رو داشت، مثل ادمایی که حاضرن کسی رو برای خودشون فدا کنن.. اما اون واقعا عاشق اون زن بود و قبل از اینکه زندان بیافته یه حلقه به دست زن داد و ازش خاستگاری کرد. خوب برای اون کرکتر، شاید غیر معقول بود..

خیلی جالبه که کسی که ده ساله میشناسیش، راز های تاریک زیادی داره.. طوری که یهو چشم باز میکنی و حتی کسی که رو به روت وایساده، کسی نیست که دو دقیقه پیش بود. یهو چشم باز میکنی و میبینی که رفیق صمیمی کیوت نازت، همونیه که شبا با یه ماسک مشکی، توی خیابونا میچرخه و از شهر محافظت میکنه، قهرمانی که به چشم همه از جمله رفیق صمیمیش تبهکار اصلی شهر و یه شورشیه.. 

مهم نیست یه ادم چقدر عوضیه، هرکسی فرصت یه شانس دوباره رو داره. مهم نیس، تو یکی بهش بده. اگه اونم از دست داد، میتونی ولش کنی. ولی حتما باید بهش یه شانس دوباره بدی.. اگه یه دونه دادی اونم مدت ها قبل، دوباره بده شاید تغییر کرده باشه. اما حواست باشه که محتاط باشی که اگه اون فرد اون شانسو از دست داد، ضربه نخوری.

اخریش... خوب یه جورایی دوست داشتنی بود، هرکی نسبت به محل زندگیش یه ارزشی قائله، یکی ماسک میزنه و میره اون بیرون برای شرایط بهتر میجنگه، اما یکی دیگه وکیل میشه که از طریق راه قانونی مجرما رو تنبیه کنه، مهم نیست که چه طوری، جفتشون دارن یه کار مفیدی میکنن برای شهرشون.

 

"𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒐𝒘 𝒅𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒕𝒉𝒆 𝒂𝒏𝒈𝒆𝒍𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒎𝒆 𝒂𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒂𝒎𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔"

و تو چه طوری میدونی که فرشته و شیطان درون من یکی نیستند؟

Notes ۰
? 𝑨𝒎 𝑰 𝑾𝒆𝒂𝒌

? 𝑨𝒎 𝑰 𝑾𝒆𝒂𝒌

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
? 𝑨𝒎 𝑰 𝑾𝒆𝒂𝒌

 

 

𝑰'𝒎 𝒏𝒐𝒕 𝒔𝒆𝒆𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒑𝒆𝒏𝒂𝒏𝒄𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒗𝒆 𝒅𝒐𝒏𝒆, 𝑭𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓.

من برای کاری که انجام دادم نمیخوام طلب بخشش کنم...

𝑰'𝒎 𝒂𝒔𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒊𝒗𝒆𝒏𝒆𝒔𝒔... 𝑭𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐 𝒅𝒐.

من برای کاری که میخوام انجام بدم قراره طلب بخشش کنم

 

━─━────༺༻────━─━

خوب راستش خیلی محو سریال جدید شدم، یه جورای خاصی متفاوته..

تا حالا شده با دیدن یکی که یه نقصی داره، مثلا ناشنواست یا یه مشکل بدنی داره بگید اخی؟

راستشو بهتون بگم.. اونا به ترحم ما نیازی ندارند، چون وقتی توی بدنت یه نقصی داشته باشی،‌مثلا یکی از حواس پنج گانت از کار افتاده باشه، حواس دیگه فوق العاده قوی تر میشه.. یه چیزی فراتر از قوی..

حس بدی داره که مورد ترحم مردم قرار بگیری، که یکی وظیفه بدونه بهت بگه اخی... نه،‌ اگه من بودم دیوونه میشدم، شاید بقیه هم این طوری باشن.

فیلمه داستانش نمیشه گفت دقیقا این طوریه، ولی یه چیزی داره که جذبتون میکنه و اونم اینه که شخصیت اصلی سریال در عین نابینا بودنش، میزنه پدر هر جنایتکاری که شهرشو الوده کرده در میاره، نه با معرفی کردنش به پلیس، بلکه شبا لباس خاص میپوشه و میره بیرون و شروع میکنه جنگیدن باهاشون.

درسته که یارو نابیناست، اما قدرت شنوایی و بویاییش فراتر از خفنه. این مدلی که اوکی، با شنیدن ضربان قلب میفهمه کی دروغ میگه و کی نه، با شنیدن صدای نفس ها و دم و بازدم میفهمه چند نفر ریختن سرش دارن میزننش.

داستان مثل سریال کماندار پیش میره ولی کاراکتر اصلی نسبت به بقیه ی کاراکترای اصلی نقص های بیشتری داره، ابدا شکست ناپذیر نیست و برای شکست دادن بقیه معمولا تیم میشه.

اما این پست برای نقد نیست...  دلم میخوام فقط یه سری چیزا که از این فیلم فهمیدمو بگم، اگه به نظرت تکراریه،‌فقط اسکرول کنید یا شایدم Ctrl+W رو بزنید...

 

 

یه جورایی برام عجیب بود که ویلین اصلی داستان، عاشق یه زن بود و حاضر بود براش بمیره. اول عشق اون مرد برام جنبه ی بازی رو داشت، مثل ادمایی که حاضرن کسی رو برای خودشون فدا کنن.. اما اون واقعا عاشق اون زن بود و قبل از اینکه زندان بیافته یه حلقه به دست زن داد و ازش خاستگاری کرد. خوب برای اون کرکتر، شاید غیر معقول بود..

خیلی جالبه که کسی که ده ساله میشناسیش، راز های تاریک زیادی داره.. طوری که یهو چشم باز میکنی و حتی کسی که رو به روت وایساده، کسی نیست که دو دقیقه پیش بود. یهو چشم باز میکنی و میبینی که رفیق صمیمی کیوت نازت، همونیه که شبا با یه ماسک مشکی، توی خیابونا میچرخه و از شهر محافظت میکنه، قهرمانی که به چشم همه از جمله رفیق صمیمیش تبهکار اصلی شهر و یه شورشیه.. 

مهم نیست یه ادم چقدر عوضیه، هرکسی فرصت یه شانس دوباره رو داره. مهم نیس، تو یکی بهش بده. اگه اونم از دست داد، میتونی ولش کنی. ولی حتما باید بهش یه شانس دوباره بدی.. اگه یه دونه دادی اونم مدت ها قبل، دوباره بده شاید تغییر کرده باشه. اما حواست باشه که محتاط باشی که اگه اون فرد اون شانسو از دست داد، ضربه نخوری.

اخریش... خوب یه جورایی دوست داشتنی بود، هرکی نسبت به محل زندگیش یه ارزشی قائله، یکی ماسک میزنه و میره اون بیرون برای شرایط بهتر میجنگه، اما یکی دیگه وکیل میشه که از طریق راه قانونی مجرما رو تنبیه کنه، مهم نیست که چه طوری، جفتشون دارن یه کار مفیدی میکنن برای شهرشون.

 

"𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒐𝒘 𝒅𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒕𝒉𝒆 𝒂𝒏𝒈𝒆𝒍𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒎𝒆 𝒂𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒂𝒎𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔"

و تو چه طوری میدونی که فرشته و شیطان درون من یکی نیستند؟

 

 

𝑰'𝒎 𝒏𝒐𝒕 𝒔𝒆𝒆𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒑𝒆𝒏𝒂𝒏𝒄𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒗𝒆 𝒅𝒐𝒏𝒆, 𝑭𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓.

من برای کاری که انجام دادم نمیخوام طلب بخشش کنم...

𝑰'𝒎 𝒂𝒔𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒊𝒗𝒆𝒏𝒆𝒔𝒔... 𝑭𝒐𝒓 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝑰'𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐 𝒅𝒐.

من برای کاری که میخوام انجام بدم قراره طلب بخشش کنم

 

━─━────༺༻────━─━

خوب راستش خیلی محو سریال جدید شدم، یه جورای خاصی متفاوته..

تا حالا شده با دیدن یکی که یه نقصی داره، مثلا ناشنواست یا یه مشکل بدنی داره بگید اخی؟

راستشو بهتون بگم.. اونا به ترحم ما نیازی ندارند، چون وقتی توی بدنت یه نقصی داشته باشی،‌مثلا یکی از حواس پنج گانت از کار افتاده باشه، حواس دیگه فوق العاده قوی تر میشه.. یه چیزی فراتر از قوی..

حس بدی داره که مورد ترحم مردم قرار بگیری، که یکی وظیفه بدونه بهت بگه اخی... نه،‌ اگه من بودم دیوونه میشدم، شاید بقیه هم این طوری باشن.

فیلمه داستانش نمیشه گفت دقیقا این طوریه، ولی یه چیزی داره که جذبتون میکنه و اونم اینه که شخصیت اصلی سریال در عین نابینا بودنش، میزنه پدر هر جنایتکاری که شهرشو الوده کرده در میاره، نه با معرفی کردنش به پلیس، بلکه شبا لباس خاص میپوشه و میره بیرون و شروع میکنه جنگیدن باهاشون.

درسته که یارو نابیناست، اما قدرت شنوایی و بویاییش فراتر از خفنه. این مدلی که اوکی، با شنیدن ضربان قلب میفهمه کی دروغ میگه و کی نه، با شنیدن صدای نفس ها و دم و بازدم میفهمه چند نفر ریختن سرش دارن میزننش.

داستان مثل سریال کماندار پیش میره ولی کاراکتر اصلی نسبت به بقیه ی کاراکترای اصلی نقص های بیشتری داره، ابدا شکست ناپذیر نیست و برای شکست دادن بقیه معمولا تیم میشه.

اما این پست برای نقد نیست...  دلم میخوام فقط یه سری چیزا که از این فیلم فهمیدمو بگم، اگه به نظرت تکراریه،‌فقط اسکرول کنید یا شایدم Ctrl+W رو بزنید...

 

 

یه جورایی برام عجیب بود که ویلین اصلی داستان، عاشق یه زن بود و حاضر بود براش بمیره. اول عشق اون مرد برام جنبه ی بازی رو داشت، مثل ادمایی که حاضرن کسی رو برای خودشون فدا کنن.. اما اون واقعا عاشق اون زن بود و قبل از اینکه زندان بیافته یه حلقه به دست زن داد و ازش خاستگاری کرد. خوب برای اون کرکتر، شاید غیر معقول بود..

خیلی جالبه که کسی که ده ساله میشناسیش، راز های تاریک زیادی داره.. طوری که یهو چشم باز میکنی و حتی کسی که رو به روت وایساده، کسی نیست که دو دقیقه پیش بود. یهو چشم باز میکنی و میبینی که رفیق صمیمی کیوت نازت، همونیه که شبا با یه ماسک مشکی، توی خیابونا میچرخه و از شهر محافظت میکنه، قهرمانی که به چشم همه از جمله رفیق صمیمیش تبهکار اصلی شهر و یه شورشیه.. 

مهم نیست یه ادم چقدر عوضیه، هرکسی فرصت یه شانس دوباره رو داره. مهم نیس، تو یکی بهش بده. اگه اونم از دست داد، میتونی ولش کنی. ولی حتما باید بهش یه شانس دوباره بدی.. اگه یه دونه دادی اونم مدت ها قبل، دوباره بده شاید تغییر کرده باشه. اما حواست باشه که محتاط باشی که اگه اون فرد اون شانسو از دست داد، ضربه نخوری.

اخریش... خوب یه جورایی دوست داشتنی بود، هرکی نسبت به محل زندگیش یه ارزشی قائله، یکی ماسک میزنه و میره اون بیرون برای شرایط بهتر میجنگه، اما یکی دیگه وکیل میشه که از طریق راه قانونی مجرما رو تنبیه کنه، مهم نیست که چه طوری، جفتشون دارن یه کار مفیدی میکنن برای شهرشون.

 

"𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒐𝒘 𝒅𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒕𝒉𝒆 𝒂𝒏𝒈𝒆𝒍𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒎𝒆 𝒂𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒂𝒎𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔"

و تو چه طوری میدونی که فرشته و شیطان درون من یکی نیستند؟

Notes ۰
پست شده در Sunday, 27 Tir 1400
views : ۱۵۸
Publish at : 08:20
Follow Me

𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

Notes ۲
پست شده در Sunday, 27 Tir 1400
views : ۱۵۸
Publish at : 08:20
Follow Me

𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

Notes ۲
𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

𝑰𝒕'𝒔 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑻𝒉𝒆 𝑫𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 :)
𝑻𝒉𝒆𝒚 𝑻𝒆𝒍𝒍 𝑴𝒆 𝑰'𝒎 𝒂 𝑮𝒐𝒅

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

 

"دلم خواست یکم بنویسم، یه اسپیشال اکشن کوچولو"

•───────•°•❀•°•───────•

 

 

در پشت بوم اروم باز شد...

پسری که قبلا میشناختمش با اسلحه توی دستش همون طور که گارد گرفته بود بیرون اومد

گفت: دستاتو بالای سرت بزار و حرکتی نکن، باید ببینمشون!

دستامو بالا گرفتم و با صدای بلند گفتم: میخوای دستگیرم کنی؟

-درسته، تو قوانینو شکستی

دستامو پایین اوردم و بلند خنده ی وحشیانه ای کردم، رفتارم اصلا شبیه دختر اروم چندلحظه ی پیش نبود

-من ماورای قوانین شما حرکت کردم، من ازادم!

-کسایی که از قوانین پیروی نکنن باید از بین برن

اشاره کرد و کفت: از لبه ی پشت بوم دور شو، اگه بیافتی میمیری

نیشخندی زدم: تو داری منو زنده میکنی که خودت بکشیم، رقت انگیزه.

 

نگاهی بهمون رد و بدل شد..

 

ازم پرسید: یه زمانی میشناختمت، عوض شدی... تو واقعا کی هستی؟

خندیدم: من خدام.. کسی که قراره حقیقت هایی که سازمان کوچیک تو از دنیای بزرگ ما مخفی کرده رو فاش کنم

به ساعتم نگاه کردم: وقت رفتنه

بدون اینکه برگردم چرخیدم و از لبه ی برج پایین پریدم

تنظیمات ساعت مچی دیجیتالیمو بررسی کردم و تجزیه ی مولکولیشو فعال کردم. 

نور آبی دورمو گرفت و چشمام بسته شد.. وقتی بیدار شدم همه چیز فرق میکرد

توی مکان جدیدی بودم.. جایی فرای ماورا، مکانی که همه چیز بوی دروغ رو میداد

 

و من قرار بود پرده ای که روی این دروغ هارو پوشونده رو کنار بزنم

بلند شدم و موهامو از جلوی چشمام کنار زدم

ساعتمو چک کردم و راه افتادم

همون طور که پیش میرفتم نیشخند زدم

"اره، و من خدای این دنیای جدید خواهم بود"

 

⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ─────

Notes ۲